رمانی درخشان از یک استاد آمریکایی.
دستاوردی چشمگیر.
زیرکانه و زیبا، عجیب و به شکل غیرمعمولی حیرت انگیز.
چطور می توانم به مغزم فکر کنم در حالی که این مغزم است که عمل فکر کردن رو انجام می ده؟ پس این مغزمه که وانمود می کنه این منم که فکر می کنم؟ این روزها دیگر نمی توانم به کسی اعتماد کنم، به خصوص به خودم. به طرز عجیبی هوشیارم، و یکی از میلیاردها هوشیار بودن، خوشحالم نمی کند.
می خواهم چیزی را به شما بگویم که ممکن است ندانید: ژنوم هر سلول انسان، حافظه دارد. می دانید این یعنی چه؟ ما انسان ها، به عنوان موجودات تکامل یافته، در ژن هایمان خاطراتی از گذشته های دور، از نسل های خیلی قبل تر و تجربیاتی که متعلق به خودمان نیست را حمل می کنیم.
جهان چیزی جز یک ذهن سرگردان در مسیری بی هدف در ابدیت نیست.
ای. ال. دکتروف، نویسنده ی دوازده رمان، سه مجموعه ی داستان کوتاه و یک نمایشنامه در کنار مقالات و نقدهایی درباره ی ادبیات و سیاست است و به خاطر اصالت، مهارت و بی پروایی تخیلش به شدت ستوده شده است.
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
دکتروف رمانی خلق می کند که با وجود دارا بودن عناصر پست مدرنی، خوش خوان، جذاب و روان است. در این اثر از ابهام نویسی و یا پیچیده گویی خبری نیست.
شاهکار دیگری از دکتروف، اما از ترجمه جناب ترک تتاری خوشم نیامد. کاش دریابندری فقید مثل کارهای دیگر دکتروف این کار را نیز ترجمه کرده بود
کار محمدرضا ترک تتاری عالی بود
کدوم ترجمه بهتره؟
بیدگل خوبه
کتاب جالبی بود درگیری ذهنی داشت