حکایتی هوشمندانه، جذاب و بسیار تکان دهنده؛ به شدت توصیه می شود.
کتاب دزد، با تشریح بیگانگی معاصر و انزوایی فلج کننده، طنین انداز می شود.
تخیل تاریک ناکامورا، به دنیای ادبی اش زندگی می بخشد... تأثیرات کافکا و داستایوفسکی [بر او]به راحتی قابل تشخیص اند.
کیف پولش احتمالا توی جیب ژاکتش بود. برای همین فکر کردم از روش معمول استفاده کنم و از جلو به پیرمرد تنه بزنم. اما بعد گفت که گرمش است، قدم هایش کندتر شد و شروع کرد به باز کردن دکمه ها. از عقب رفتم سمت راستش، بدنم را مانع دید پشت سری ها کردم. باید قبل از این که همسرش بخواهد کمکش کند، کیف را می زدم. همین که دکمه ها را باز کرد و شروع کرد به در آوردن ژاکتش، دستم را به سمتش دراز کردم و به جیب چپش رساندم.
<br /><br /> انگشت های اشاره و میانه را توی جیبش بردم و کیف را گرفتم. در آن لحظه انگار انگشت هایم توانستند قیافه ی خوش مشرب و سبک زندگی آسوده ی پیرمرد را احساس کنند. کیف را بلند کردم و لغزاندمش توی آستینم. رفتم سمت چپش، او هنوز در تقلای در آوردن ژاکتش بود. همسرش چیزی گفت و دست دراز کرد تا کمک کند.
توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوه اش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بین شان و با ادای بامزه ای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر می رسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب می شد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
وجدانااگه بیکار هم بودید نخونید اینو که واقعا ادمو از رمان دلسرد میکنه
داستانه جالبیه ، یه ذره بی سروته تموم شد ولی ارزش مطالعه رو داره
کتاب دوست داشتنی👍پیشنهاد میشه