حال مرا نپرس خدای دخیل ها
خوبم میان جمعیت بی دلیل ها!
ایمان نداشتیم مگر بر صراط نور
مقصد نمی رسند چرا فی سبیل ها؟!
با رسم مومنانه به راحت کمین زدند
از ما گرفته اند تو را این قبیل ها
هر چکه چکه ندبه که از چشم جمعه ریخت
ته غیرتی است مانده به جان اصیل ها
همچون علی به مردم این عصر دل نبند
باید به پا کنی صفی از جبرئیل ها!
ای ذوالفقار عدل ، سپاه کثیر نیست
روزی بسنده کن به دعای قلیل ها
بی تو بهار فصل شروعی دوباره نیست
نم نم ببار بر سرو روی نخیل ها
کتاب غزل پاره ها