«در خانهی ما یک قانون نانوشته است؛ پنجشنبه عصر نوبت اوست که به قبرستان برود و جمعه صبح مال من. کل زندگی ما بر اساس این قانون نانوشته میگذرد.»
آسیه دختر جوانیست که در خانوادهای مقید و بسته که خط قرمزها و حد و مرزهای مرسوم میانشان، حتی متفاوت از مردم شهریست که در آن زندگی میکنند بزرگ شده و با انتخابی کاملا سنتی به عقد پسری به نام سلمان در میآید اما از آنجا که زندگی هیچگاه قابل پیشبینی نبوده و نیست، اتفاقی مسیر زندگیاش را دستخوش تغییر میکند. درحالی که آسیه رازی در دل دارد که مدت زیادی قادر به پنهان نگه داشتن آن نیست...
(برگرفته از متن ناشر)