همانطور که توری گراهام از میان دشت های سرسبز و پوشیده از درخت و مسیر های باریک روی صخره ها، می گذشت و به پیش می رفت، نگاهی به دریای نیلگون انداخت. که در میان درختان، می درخشید . در جوش و خروش بود. و در همان حال احساس کرد بخشی از درد و گرفتگی عضلات گردنش از بین رفته است. به این تفریح نیاز داشت. طی یک سال و نیم گذشته، تقریبا هر روز خودش را در یک استودیوی تاریک محبوس کرده بود و حالا نیاز داشت تابش نور خورشید را روی گونه هایش حس کند، باد در موهایش بپیچد و با افرادی غیر از مدل های خمیری و همکارانش که با آن ها برای ساخت آخرین فیلم پویانمایی استاپ موشن کار می کرد، هم کلام شود…
امروز روز سومه و صفحهی 207 کتاب هستم همونجایی که توری یک شخصیت هارتبری با خمیر چرب درست کرده بود برای آیدان تا برای بازاریابی و معرفی محصولش در تلویزیون تبلیغ کنه درضمن پریشب بخاطر سردرد کتاب رو باز کردمو همین که کمی از کتاب رو خوندم سردردم برطرف شد و رنگ برگههای کتاب خوبن و بههیچوجه چشم رو اذیت نمیکنه پیشنهاد میکنم کتاب رو مطالعه کنید و ازش ایده بگیرید برای من که مفید بود👋✌😉 (26شهریور1403) 13:48