طی سال های خشک سالی، مردم سال های پربار و مساعد را از یاد می بردند و در سال های بعد، وقتی باران به فراوانی می بارید، خشک سالی را. همیشه این طور بوده است.
وقتی کودکی برای اولین بار بزرگ ترها را به همان شکلی که هستند می بیند، وقتی برای اولین بار به ذهنش خطور می کند که بزرگ ترها از ذکاوت خارق العاده ای برخوردار نیستند، قضاوت هاشان و جمله هاشان همیشه صحیح نیست، دنیای کودکانه اش فرو می ریزد و هرج و مرج وحشتناک جای آن را می گیرد. بت ها در هم می شکنند و امنیت از بین می رود و موقعی که بتی فرو می افتد، تماما خرد می شود و در بستری از کثافت فرو می رود.
حتی اگر آدم هرچه را که دارد دور بریزد، باز گناه های کوچکی برای عذاب دادن خود نگه می دارد. این ها، آخرین چیزهایی است که ما رها می کنیم.