باد مه را بر فراز تمام باغ های پشت خانه ها و در کنج دیوارهایی که گل پیچک روی آن رشد کرده بود و هنوز برای آن گل های شمعدانی اندکی که باقی مانده بود پناه به حساب می آمد و بر روی توده ای از برگ ها، می آورد و شعله های آتش دندانشان را برای آن ها تیز کرده بودند و آن ها را به کام می کشیدند و باد همچنان دود مه را به خیابان و درون پنجره های اتاق پذیرایی که از صبح بازمانده بود، می برد. زیرا ماه اکتبر بود، و آغاز سال جدید. الینر با قلمی که در دست داشت، پشت میز تحریرش نشسته بود. او با نوک قلمش به پرزهای شیر دریایی مارتین، که در اثر جوهر پوسیده بود، زد و با خود فکر کرد «این» خیلی عجیبه که تمام این سال ها گذشته باشه. آن شیء از همه آن ها بیشتر عمر کرده بود. اگر او آن را دور انداخته بود شاید هنوز در جایی دیگر باقی مانده بود. اما او هرگز آن را دور نینداخته بود چرا که آن شیء جزئی ازچیزهای دیگر بود، مثلا مادرش.
اگر چه، از حالا در لندن، فشار و سختی فصل احساس می شد، مخصوصا در «وست اند» که پرچم ها در فراز آسمان بود؛ عصاها به زمین می خورد؛ لباس ها پیچ و تاب می خورد و خانه های تازه رنگ شده سایبان هایشان را باز کرده بودند و سبدهای گل های شمعدانی در هوا پیچ و تاب می خورد. پارک ها هم - سنت جیمز، گرین پارک، هاید پارک - در حال آماده سازی بودند. از صبح زود، قبل از این که حرکت دسته جمعی مردم و ازدحام شروع شود، صندلی های سبز رنگ را میان باغچه های گرد قهوه ای رنگ که پر از سنبل های درهم پیچیده بود گذاشته بودند جوری که انگار منتظر وقوع اتفاقی، شروع نمایشی و یا ورود ملکه «الکساندرا» از میان دروازه ها بودند. چهره او همانند گلبرگ بود و همیشه یک میخک صورتی به لباس خود می زد.
او کاغذ خشک کن را به سمت جلو کشید؛ یک نقطه وسط آن بود که خط های دیگری مانند شعاع و اشعه خورشید دور تا دور آن رسم شده بود. سپس سرش را بلند کرد. آن ها در حال سوزاندن علف های خشک در پشت خانه بودند. باد دود را در هوا پراکنده می کرد. بوی تند آن در همه جا پخش شده بود و برگ های درختان به زمین می افتادند. صدای آکاردئون از خیابان به گوش می رسید. او با آهنگ زمزمه می کرد. بقیه اش چی بود؟ بقیه شعری که پیپی همیشه موقعی که با یه پارچه کثیف گوش هاتو پاک می کرد و می خوند؟ الینر باز هم زمزمه کرد: ron, ron, ron, et, plon, plon, plon و در این لحظه بود که صدای آهنگ قطع شد. ارگ نواز از آن جا دور شده بود. الینر قلمش را در جوهر فرو کرد.