سال آخر زندگی ات بود که تصمیم گرفتی به کلمانس خواندن بیاموزی. در آن زمان، کلمانس سه ساله بود. کتاب ها را دوست داشت و همیشه در کتاب فروشی ها، قطورترین کتاب ها را انتخاب می کرد. یک روز دیدم، همه جا پر از کلمه است، کلمه هایی که دوبار نوشته شده اند، یک بار با حروف بزرگ و یک بار با حروف کوچک. روی در سالن، ک مقوای سفید بزرگ چسباده شده و نوشته بود: «در سالن» روی یخچال هم همین طور: «یخچال». به همین ترتیب در تمام اطاق ها، روی صندلی ها و بقیه ی جاها و این به بی نظمی خانه می افزود. بعنی حد اعلای بی نظمی که در تو بود...
نیا مملو از جنایت است، زیرا در دست کسانی است که پیش از هر کس خود را به قتل رسانده اند و اتکاء به نفس و آزادی شان را در خود خفه کرده اند.
من نمی دانم چرا این آدم ها خود را اسیر می کنند. آن ها دهان شان را به شیشه ی قراردادها می چسبانند و از بخاری که با نفس های شان روی شیشه ایجاد می شود، خود را از عشق ورزیدن به زندگی باز می دارند.