سلان به لحاظ ملی و زبانی بیگانه است. وضعیت انسان در شعر او نه وضعیت یک زندانی در اردوگاه کار یا اردوگاه مرگ، بلکه نمایانگر وضعیت یک انسان در کل است. آنجا که میگوید “ما مرده بودیم و میتوانستیم نفس بکشیم”، این گذار انسان به نا-انسان را نشان میدهد که سلان در موضع یک بازمانده به یاد میآورد، زیرا رسالت بازمانده به یاد آوردن است. شعر او شهادتی است بر بوطیقایی که سلان از زمین افسردگی، مالیخولیا، و سکوت به دست میآورد. از این رو، جورجو آگامبن در دفاع از شعر سلان، شعر او را شهادت از هیاهویی میداند که در پسزمینه مانده است. “خشخاش و حافظه” در ۱۹۵۲ منتشر و باعث شهرت سلان شد…
خشخاش بر مخدری برای فراموشی دلالت دارد و در مقابل وظیفه حافظه است. هر چند که گل خشخاش به عنوان گل یادبود سربازانی است که در جنگ جهانی اول کشته شدند، در نتیجه خشخاش دو معنای متضاد فراموش کردن و به یاد آوردن را همزمان حفظ میکند، اما سلان نمیتواند به ویژه مرگ مادر و رنج قربانیان را فراموش کند… سلان در نامهای به آدورنو مینویسد: “من خیلی احساس تنهایی میکنم، من خیلی تنها هستم، با خودم و شعرهایم”… برای او نه خانه، نه موطن و نه حتی زمینی باقی مانده است. ما با شاعری مواجهیم که همه آنها را داشته اما از دست داده است. سلان شعر را خانه خود میداند، و برایش شعر نوعی بازگشت به خانه است.
کتاب حاضر میکوشد ضمن ترجمه کامل مجموعه “خشخاش و حافظه”، در چهار فصل دیگر، مهمترین ابعاد مورد توجه سلان را به مخاطب ارائه دهد. در فصل نخست به پژوهش در زمینههای شعری سلان در سه حوزه تاریخی-دینی، عرفانی (قبالا) و تاریخی-اجتماعی پرداخته میشود. در فصل دوم با نمایش بوطیقای شعری سلان به همراه ارائه نظرهای وی در خصوص شعر و زبان، تلاش میشود دیدگاه سنجشگرانه وی در این دو حوزه روشن شود. در فصل سوم به سلان متاخر اشاره میشود و نشان داده میشود که او چگونه توانست دیگر شاعران را بر مزار خویش رهسپار کند. فصل چهارم ترجمه مجموعه “خشخاش و حافظه” است. فصل پنجم به بررسی و خوانش دو شعر مهم سلان، سپیدار و فوگ مرگ میپردازد تا ضمن نمایش عمق و لایههای شعری سلان، به طور مبسوط رهیافتی برای فهم شعر سلان به دست داده شود.
کتاب خشخاش و حافظه