هر چند وقت یک بار ، یک خواننده خوش شانس با کتابی روبرو می شود که یک تصور غیرقابل توصیف را ایجاد می کند ، کتابی که می خواهید بلافاصله با همه افراد اطراف خود به اشتراک بگذارید .... زندگی فرانک مک کورت و تعریف جسورانه او درباره آن ، همه چیزهایی را که ما نیاز داریم تا در مورد انسان بودن بدانیم نشان می دهد.
مادر بزرگ می گوید باید هم سنگدل باشد ، درغیر این صورت همه جور نوزادی دم در بهشت صف می بندند که وارد شوند ، پروتستان و انواع و اقسام دیگر و بعد از بلاهایی که هشتصد سال تمام بر سر ما آوردند ، چرا باید به بهشت بروند ؟
به ما می گوید باید مراقب باشیم و زبانمان را به حد کافی بیرون بیاوریم تا قرص نازک فطیر عشا ربانی از روی زبانمان لیز نخورد و زمین بیفتد . چون این بدترین بلایی است که ممکن است سر کشیشی بیاید . اگر قرص فطیر از روی زبانتان لیز بخورد و بیفتد ، آن کشیش بیچاره باید روی زانویش بیفتد و ان را با زبان خودش از روی زمین بلیسد و حتی زمین اطراف آن را هم بلیسد مبدا قرص فطیر از جایی به جای دیگر قل خورده باشد . ممکن است زبان کشیش شکافی بردارد که باعث شود ورم کند و قد یک شلغم شود و همین کافی است که سبب خفگی و در نهایت مرگ او بشود .
خود زندگینامه ای بسیار خواندنی و تاثیر گذار. لطفا جلد بعدی با عنوان "خاکسترهایت را به خانه برمیگردانم" را از نشر پیکان با ترجمه منیژه شیخ جوادی موجود کنید.
با سلام بسیار خوب میشود اگر دو جلد بعدی این مجموعه را هم در دسترس قرار بدهید (خاکسترهایت را به خانه برمیگردانم + آقا معلم) ممنون