چشمانش خاکسترم میکرد، درست مثل هجده سال پیش که جرئت کرده بودم بدون اینکه پشت سرم را نگاه کنم ترکش کنم. شاید دلیل جروبحثهای همیشگیمان درواقع همین بود، در یک نوستالژی ساده برای خشممان، در دورهای که شوالیهها خوب بودند و اژدها بد، عشق نجیبانه بود و هر ضربهای که زده میشد با دلیلی والا توجیه میشد.
پیهتای ویتالیانی در شش ماه آخر سال 1951، در تاریخی نامعلوم به ساکرا منتقل شد. ساکرا بهدلیل انزوا و تعداد کم بازدیدکنندگانش در آن دوره انتخاب شد؛ پدر وینچنزو با خودش فکر میکند چهقدر اوضاع تغییر کرده است. مجسمه در جعبهای سه لایه، یک ساختار خارجی فلزی و دو پوشش چوبی، بستهبندی شد. علیرغم رسوایی و شاید هم بهخاطر خودش که اثر هنری گرانبهایی بود، یکی از معدود مجسمههای باقیمانده از میمو ویتالیانی که از توانایی تا حدودی ماوراءطبیعی خود هنرمند برای دردسر آفرینی جان سالم به در برده بود.