کتاب «سیزده صندلی» اثر دیو شلتون داستان پسری به نام جک است. او وارد خانه شده و جلوی اتاق انتهای راهرو ایستاده است؛ دودل که وارد شود یا نه! در نهایت وارد می شود و اتاقی با سقف بلند می بیند که با نور چند شمع روشن شده است. ۱۳ صندلی در اتاق چیده شده اند که یکی شان خالی است. ۱۲ قصه گوی مرموز آماده اند تا قصه هایشان را تعریف کنند. حالا جک باید به داستان های روح های قصه گو گوش کند...
«سیزده صندلی» شامل 13 داستان درباره ارواحی هستند که در یک خانه متروک گرد هم آمده اند. آن ها با هم گفتگو کرده و می خندند و داستان تعریف می کنند؛ برخی داستان های خودشان و برخی هم داستان هایی را که شنیده اند. داستان گوها یک به یک صحنه را ترک می کنند و در نهایت فقط مخاطب کتاب می ماند با راوی قصه؛ آن هم در تاریکی خانه متروک و وحشتناک.
قصه های این کتاب به ترتیب عبارت اند از:سیزده ترس که هرگز فراموش نمی کنم.
این کتاب برای طرفداران ژانر وحشت است بسیار مناسب است.
مجموعه ای لذت بخش از داستان های ارواح ، مناسب برای خواندن به همراه چراغ قوه.
با خودش فکر می کرد که چی کار کنه که دست تقدیر به کمکش اومد. خرس به سمت نرده جلوی کشتی رفت، پنجه های جلوش رو روی نرده ها گذاشت، انگار که داشت به دور شدن آشپز با قایق نگاه می کرد. در همون لحظه موجی به کشتی زد و کشتی رو تکون داد، اون قدری که خرس خشمگین یک بار دیگه تعادلش رو از دست داد. بشکه ای روی عرشه لیز رها شد و قل خوران محکم با خرس برخورد کرد و از این ضربه سنگین خرس، با ناله ای مسخره از کشتی به پایین پرتاب شد. نجار صدای افتادن خرس به دریا رو شنید و بعد صدای غرش و دست و پا زدنش روی آب به گوشش خورد. بعد از اون دید که خرس در حال شناست، البته از کشتی دور بود. روی موج ها بالا و پایین می رفت و هرچی می گذشت از کشتی دورتر می شد. نجار برای مدتی نگاهش کرد، انگار که می ترسید دوباره این هیولا از کشتی بالا بیاد و به کشتارش ادامه بده. بالاخره تصمیم گرفت با دقت از دکل پایین بیاد. سه قدم بیشتر با هدفش فاصله نداشت که صدای وحشتناک و بلندی اومد و کشتی تکون شدیدی خورد، انگار که می خواست تعادل نجار رو به هم بزنه. برای لحظه ای یه دستی از دکل آویزون موند، در حالی که پاهاش آزادانه روی موج ها به این ور و اون ور می رفتن. حالا تمام این بدبختی ها سر این آدم ها بی گناه کم بود که سر و کله کوسه های گشنه هم پیدا شد.» باید اعتراف کنم که در این لحظه دلم می خواست بزنم زیر خنده، اما تلاشم برای پنهان کردنش که با سرفه ای همراه شد ظاهرا زیاد قانع کننده نبود. دریانورد داستان گویی اش را متوقف کرد و با آن چشم های غیرطبیعی اش به من چشم دوخت. «به نظرت داستانم خنده داره، پسرجون؟»
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
بخش زیادی از چیزی که آن را «زندگی طبیعی انسان» می نامیم، از ترس از مرگ و مردگان سرچشمه می گیرد.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
مناسب چند سال هست ؟ من ۱۳ سالمه میتونم بخونم؟🥺💕