فاطی گفته است : «ما چند بار ازش پرسیدیم خبری شده؟ آخر یک جوری شده بود. با خودش حرف می زد، می خندید، بلند نه ها، لبخند می زد، یک جور خاص، با ناز، مثل دخترها، یعنی دختر که بود، منظورم این است که مثل دخترهای جوان! ظاهرش هم فرق کرده بود. موهایش را می بافت، با روبان زرد. خانم رحمتی یک بار بهش گفت: یاد محصلی ات افتادی؟ برو کوتاه کن، رنگ روشن هم بزن. نسرین گفت: مگر مشکی خوب نیست؟ من گفتم برای ماها روشن بهتر است، سفید هارا می پوشاند. نسرین اهمیت نمی داد. به حرف های خانم رحمتی و به حرف های خود من و خیلی های دیگر. آخر من هم…» می خندد. «یک بار بهش گفتم: این جوراب ها چیه می پوشی؟ رو مچ جوراب ستاره های رنگی بود. از این جوراب های ساقه کوتاه که دخترهای محصل می پوشند. گفت: قشنگه، دوست دارم. جواب می داد! نسرینی که اهل حرف زدن نبود تا چه رسد به جواب دادن، قشنگ جواب همه را می داد و همۀ بخش مات مانده بودند به سر و لباس و روبان زردش و خودش عین خیالش نبود.