کتاب گربه سیاه

Tales of mystery of imagination
کد کتاب : 18535
مترجم :
شابک : 978-9649027050
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 156
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1902
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 34
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب گربه سیاه اثر ادگار آلن پو

نام «ادگار آلن پو» نویسنده کتاب «گربه سیاه» تصاویری از قاتلان و دیوانگان ، دفن های زودرس و زنان مرموزی را که از جهان مردگان برمی گردند، به ذهن متبادر می کند.
او نویسنده داستان های کوتاه، شعر، رمان، نظریه های علمی و صدها مقاله است. به طور گسترده ای به عنوان مخترع داستان کارآگاهی مدرن و مبتکر ژانر علمی تخیلی شناخته می شود. شهرت پو امروز عمدتا به قصه های مرموز و همچنین غزل های دلهره آور او وابسته است.

راجع به زندگی شخصی او باید گفت که در سه سالگی پدر و مادر او هر دو درگذشتند و او توسط جان آلان تاجر ثروتمند تنباکو و همسرش فرانسیس والنتاین آلان در ریچموند بزرگ شد. در حالی که خواهر و برادرهای پو برای زندگی در خانواده های دیگر زندگی می کردند. آقای آلان، پو را به عنوان یک تاجر و نجیب زاده ویرجینیا معرفی می کرد ، اما پو آرزو داشت که به عنوان یک نویسنده در تقلید از قهرمان دوران کودکی خود ، لرد بایرون ، شاعر بریتانیایی ، کار کند. ابیات شاعرانه اولیه ای که با دست نوشته های پو جوان در پشت ورق های دفتر آلان نوشته شده اند ، نشان می دهد که پو علاقه کمی به تجارت دخانیات داشته است.

در این کتاب «گربه سیاه» شما با لحن و سبک داستان گویی آلن پو آشنا خواهید شد.

کتاب گربه سیاه

ادگار آلن پو
ادگار آلن پو، زاده ی ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹ و درگذشته ی ۷ اکتبر ۱۸۴۹، نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی اهل آمریکا بود که از او به عنوان یکی از پایه گذاران جنبش رمانتیک آمریکا یاد می شود.پو در بوستون به دنیا آمد. دومین فرزند دو بازیگر بود. پدرش در سال ۱۸۱۰ خانواده را ترک کرد و مادرش یک سال بعد درگذشت. بعد از این، جان و فرانسس آلن از ریچموند، ویرجینیا، سرپرستی او را برعهده گرفتند. هرچند هیچ وقت به صورت رسمی سرپرستی او را نپذیرفتند، ولی پو تا اواخر نوجوانی پیش آن ها بود. تنش ها بین ادگار و جان آلن ب...
قسمت هایی از کتاب گربه سیاه (لذت متن)
این انتظار طولانی مرا از پا انداخته بود و تا سر حد مرگ خرد کرده بود. وقتی نهایتا مرا آزاد کردند و اجازه دادند بنشینم، حس کردم که دیگر توانی در بدنم باقی نمانده است. حکم دادگاه... حکم وحشتناک اعدام، آخرین جمله ای بود که در گوشم طنین افکند...

«احساسی که نسبت به مورلا داشتم، محبتی عمیق و بسیار عجیب بود. وقتی چندسال قبل تصادفا با او آشنا شدم، از همان اولین دیدار، شعله ای بر جانم افتاد که خود او هرگز به وجودش پی نبرد. این شعله به هیچ وجه از عشق و شهوت نبود و این عقیده که هرگز نمی توانم به ماهیت غیرعادی این حس پی ببرم یا از شدتش کم کنم، مرا دچار عذابی تلخ می کرد. ولی سرانجام هر دو نسبت به ماهیت احساساتمان متقاعد شدیم و سرنوشت ما را با هم یکی کرد و ازدواج کردیم. این موضوع برایم هوس نبود و به عشق هم چندان فکری نمی کردم. مورلا از جامعه گریزان بود و تمام وقتش صرف من می شد و همین موضوع مرا خوشبخت کرده بود. این که آدم شگفت زده باشد خودش به نوعی خوشبختی است و مگر نه این که در خواب و رویا بودن، سعادت است؟ دانسته ها و اطلاعات مورلا تمامی نداشت و استعدادهایش، که امیدوارم بتوانم بیانشان کنم، از نوع عادی نبود و قدرت روحی او حد و مرزی نداشت. من این موضوع را به خوبی متوجه شده بودم و بارها خود را شاگرد و پیرو رفتار او احساس می کردم. به زودی فهمیدم که مورلا به دلیل تحصیلاتش در پرسبورگ علاقه زیادی به خواندن نوشته های عارفانه ای دارد که معمولا از میان نویسندگان برجسته و نامی انتخابشان می کرد. نمی توانستم علت علاقه زیاد او را درک کنم، فقط می توانم بگویم که اگر با گذشت زمان من هم به این کتاب ها علاقمند شدم، این موضوع بر اثر نفوذعادت و تقلید من از کارهای او بود. در تمام این دنباله روی ها، اگر اشتباه نکنم عقل من دخالتی نداشت.»