در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
کتاب «درخت زیبای من» نوشته «ژوزه مائورو ده واسکونسلوس». کتاب بخشی از کودکی پر از رنجش و در کمال معصومیتش رو روایت میکنه توی برزیل. داستانش درباره یه پسر برزیلیه شرّ و شیطونه که خانواده خیلی فقیری داره و بشدت کتک میخوره همش از این و اون. پدرش بیکار شده و مادرش سرخپوسته اصالتاً و تا دیر وقت توی کارخونه کار میکنه. پسر، این داستان رو از زبون خودش با همون ذهن کودکانهاش و شیطنتهاش تعریف میکنه. یه جاهاییش باعث میشه خواننده بغض کنه و دلش بخواد زهزه (اسم پسر) رو از داستان درش بیاره و بغلش کنه. اولش خسته کنندهس تا ارتباط بگیری با داستان و شخصیتها و پرش ذهنی راوی. نمیفهمی که کجاش واقعیه و کجاش تخیل راوی. بعضی جاها قلب آدمو لمس میکنه و در نهایت بعضی جاها اونقدر رقیق میشه متن کتاب که بغض میکنی و گریهت میگیره. نثر روون و داستان سادهای داره و در عین همه اینا غافلگیر میشی و کسلکننده نیست (نیمه دوم کتاب)
قلبم تکه پاره شد، برای معصومیت و تنهایی زهزه...
دوبار خوانده امش. هر دوبار زار زار باهاش گریه کرده ام. یکبار قبل از آن بود که خوب درکش کنم... و دفعه دوم، حسابی درکش میکردم!
کتاب خیلی خوبی بود به نظر من بهترین ترجمه اش قاسم صنعوی مال نشر جغد است
کتاب عمیقیه دربارهی رنج هایی که بچههای باهوش وبازیگوش میکشن.درد درک نشدن از سوی خانواده و سرکوب و تحقیر شدن.بسیار کتاب شیرین و دوست داشتنیه.
بصورت خاصی دوستداشتنی و احساسی بود
کتاب، ماجرای ژوزه واسکونسلوس پنج ساله است که نسبت به سنش بسیار باهوشتر است.بارزترین وجه شخصیت این کودک شیطنتهای باورنکردنی و قدرت تخیل بی پایان اوست اما به نظر خودش اینها از این ناشی میشود که "شیطان توی جلدم رفتهاست" با ترجمه قاسم صنعوی خوندم و کتابی است که دوست داشتم تمام نشود
یکی دیگر از کتابهای قفسهی ویژه ام که بینهایت دوستشان دارم . پیشنهاد میکنم با ترجمهی پاکیزهی جناب صنعوی بخوانید .