کتاب نونهال

Boy
کد کتاب : 19295
مترجم :
شابک : 978-6004611800
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 120
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

پسر بچه
Boy
کد کتاب : 45744
مترجم :
شابک : 978-6002537218
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 134
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1987
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب نونهال اثر تاکشی کیتانو

کتاب «پسربچه»، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی «تاکشی کیتانو» است که نخستین بار در سال 2007 منتشر شد. سه داستان کوتاه این اثر، شخصیت هایی در اوایل، اواسط و اواخر نوجوانی را در مرکز توجه خود قرار می دهند. در داستان نخست، دو برادر در «روز ورزش»، درس هایی مهم را درباره ی امید و آرزو می آموزند. داستان دوم، دو برادر دیگر را به مخاطبین معرفی می کند که علاقه شان به رصد ستارگان، به راه و روشی عجیب در زندگی آن ها تبدیل می شود. در داستان سوم نیز، نوجوانی علاقه مند به تاریخ، برای اولین بار به تنهایی به شهر «کیوتو» می رود و در آنجا با دختری متفاوت آشنا می شود. کتاب «پسربچه» اثری جذاب و سرگرم کننده است که می تواند هم مخاطبین جدید را با دنیای «کیتانو» آشنا کند و هم طرفداران او را از این نویسنده ی توانمند راضی نگه دارد.

کتاب نونهال

تاکشی کیتانو
تاکشی کیتانو (با نام مستعار تاکشی بیتو) (Takeshi Kitano؛ زاده ۱۸ ژانویهٔ ۱۹۴۷) کارگردان و هنرپیشه اهل ژاپن است. از فیلم‌هایی که وی در آن نقش داشته‌است، می‌توان به جانی منومیک، کریسمس مبارک، آقای لارنس و عروسک‌ها اشاره کرد. وی همچنین در بازی ویدئویی یاکوزا ۶ حضور دارد.
نکوداشت های کتاب نونهال
A gem of memory and nostalgia.
گوهری از خاطره و نوستالژی.
Penguin Random House Penguin Random House

Captivating stories that are subtle yet strongly visual.
داستان هایی مسحورکننده که پرظرافت و در عین حال، کاملا تصویری هستند.
This Week in New York

A lovely combination of affection and nostalgia.
ترکیبی دوست داشتنی از احساس و نوستالژی.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب نونهال (لذت متن)
داخل لنز تلسکوپ از ستاره ی آتشینی که توقع دیدنش را داشتم خبری نبود، البته آن ستاره ی ریز مانند شن صحرا هم نبود، فقط همان ستاره ای که با چشم غیر مسلح دیده بودم، خیلی بزرگتر و واضح تر شده بود. با حالتی حیرت زده سرم را چرخاندم و به پدرم نگاه کردم. داداشم کنار او ایستاده بود و با هم می خندیدند.

آن شب پدر برایمان گفت که ستاره ها تقریبا چقدر از زمین فاصله دارند و این که حدودا چقدر بزرگ هستند. گفت ستاره هایی وجود دارند که چندین هزار سال نوری دور هستند، چندین هزار «سال نوری»! هر سال نوری یعنی مسافتی که نور در طول یک سال طی می کند! کلمه ی «بی پایان» در ذهن من تداعی شد، اما با آن «بی پایان» که مثلا موقع خوردن چیپس می گوییم کاش می شد بی پایان باشد، تفاوت داشت؛ بی پایانی بود که تنها با فکر کردن به آن سر آدم گیج می رفت. بی پایانی که آدم از آن وحشت می کرد.

«مامرو» از جا پرید، دستش از زیر چانه اش در رفت و چانه اش روی میز خورد. همه خندیدند. «ای بی مغز! چی کار می کنی؟ حواستون باشه اگه فردا موقع مسابقات مدرسه مثل الان «مامرو» گیج بازی دربیارین و مثل خنگا منگ باشین، مشته رو خوردین!» همه انگار که ترسیده باشند، با صدای آرامی جواب دادند: «بله...» از قدیم، مشت آقای «کندو» به «یک میلیون ولتی» معروف بود و همه از آن می ترسیدند. فقط این طور نبود که یک مشت بزند، مشت را می زد و انگار بخواهد آن را وارد جمجمه ات کند، محکم می چرخاند و فشار می داد، برای همین دردش خیلی زیاد بود.