در یک فروشگاه رفاه زنانه Sayaka Murata ، رمانی کوچک و زیبا و است. یک زن احساس می کند که جامعه او را عجیب کنترل می کند ، بنابراین قبل از اینکه دیگران بتوانند اروی او تاثیر بگذارند ، خودش را از رمه مردم بیرون می کشد. . .
این رمان بازی روزمره و نشخوارات روزمره یک فروشنده عجیب توکیو را به تصویر می کشد.
درگیر شدن. . . ضربه مطمئنی از تابستان
بعضی اوقات حین مهمانی تصور اینکه روز بعد باید سر کار بروم اذیتم می کند، اما تنها راه ارتباطی من با زنان هم سن و سال خودم در دنیای خارج از فروشگاه، همین مهمانی ها و ملاقات هاست، به همین خاطر معمولا دعوت های میهو را قبول می کردم. امروز یوکاری و بچه اش نیز آمده بودند، همچنین ساتسوکی متأهل که هنوز فرزندی ندارد. همه کیک به مهمانی آورده بودیم تا با چای بخوریم. یوکاری به علت انتقال شغلی همسرش مدتی از ما دور شده بود؛ بنابراین این اولین باری بود که می توانستیم او را درست و حسابی ببینیم. یوکاری به ما نگاه می کرد و ابراز دلتنگی می کرد و ما می خندیدیم و در همین حین کیک هایی را که از فروشگاه ایستگاه مترو خریداری شده بود می خوردیم. «هیچ کجا مثل خانۀ آدم نمی شود. آخرین باری که همدیگر را دیدیم تازه ازدواج کرده بودم، این طور نیست کیکو؟» با لحنی هیجان زده و با ترکیب طرز بیان خانم ایزومی و سوگاوارا گفتم: «بله. در آن مهمانی کباب خوری بود، درست است؟ بیشتر ما آن روز آن جا بودیم. چقدر خوش گذشت.» «یک جورهایی عوض شدی.» او به من خیره شد. «قبلا طرز حرف زدنت عادی تر نبود؟ شاید به خاطر مدل موهایت است. به هرحال به نظر می رسد یک چیزی ات تغییر کرده.»
میهو پرسید: «این طوری فکر می کنی؟» پرسشگرانه سرش را کج کرده بود. «من اصلا حس نمی کنم او تغییر کرده باشد، شاید به این خاطر باشد که همدیگر را دیربه دیر می بینیم.» پیش خودم فکر کردم حق با یوکاری است. من از جهان پیرامونم تأثیر می گرفتم و آن هم که همیشه در حال تغییر شکل دادن بود. همانند آبی که هنگام دیدار گذشته مان در بدنم جریان داشت و حالا جای خود را به آب تازه ای داده بود، خصوصیات تشکیل دهندۀ من نیز باید تغییر کرده باشند. چندین سال پیش که با یکدیگر ملاقات کرده بودیم، اکثر کارکنان فروشگاه را دانشجویان خوش مشرب تشکیل می دادند؛ پس قطعا طرز حرف زدنم نسبت به گذشته تغییر کرده بود.
کتاب نسبتا کوتاهی است که روح سوپرمارکت در آن همیشه حضور دارد.
همین امروز تمومش کردم و بنطرم کتاب جالبی بود در کل من کمی وایب کتاب گیاهخوار رو ازش گرفتم در کل داستان متفاوت و جالبی بود و به نوعی نگاه تازه ای به زندگی انسان مدرن داشت . ترجمه و ویراستاری خوبی داشت
خیلی دوست داشتنیه. عناصر کمدی و دارک در کنار هم فضای جالبی رو ایجاد کردن.
خیلی قشنگ بود اخرش کیکو تصمیم خیلی شجاعانه ای گرفت.
داستان درباره دختری به نام کیکو هست که از بچگی بعضی از رفتاراش و افکارش با هم سنهای خودش فرق داشته و کیکو از همون موقع سعی میکنه وانمود کنه عین بقیس و دیگه کمتر تو جمعها حرف میزنه و گوشه گیر میشه تا بزرگ میشه و وارد یک سوپر مارکت شبانهروزی میشه و بعد از هجده سال کار کردن تو این سوپرمارکت انگار تبدیل به یکی از اجزای سوپر مارکت میشه. وقتی این کتابو میخوندم متعجب فرهنگ متفاوت و جالب ژاپنیها مونده بودم که چقدر حتی برای شغلی مثل کار تو سوپرمارکت اموزش میبینن و به مردم احترام میذارن...
نکته جالب این کتاب پرداختن به جنبه هایی از زندگی و فرهنگ جامعه مدنی ژاپنه که بی شباهت به جامعه مدنی خودمون نیست. رفتارهایی نادرست و آزار دهنده که باعث میشه لذت زندگی کردن رو از اعضای خانواده، دوستان و همکارانمون برای یک بازه زمانی یا حتی گاه تا پایان عمر بگیریم. «دنیای معمولی برای غیرعادیها جایی ندارد و همواره عناصر نامتعارف را بی سر و صدا حذف میکند. هر که ناقص باشد دور انداخته میشود».