یک داستان پریان مسحورکننده.
یک بازگویی خلاقانه از داستان «شوالیه در زره درخشان».
اثری جذاب.
«ایگرن» یکهو از خواب پرید. چیزی داشت روی صورتش راه می رفت. چیزی که چندتا پا داشت! دخترک چشم هایش را باز کرد و دید که عنکبوت چاق و سیاه رنگی درست نوک بینی اش نشسته. «ایگرن» در دنیا از هیچ چیزی به اندازه ی عنکبوت نمی ترسید.
خورشید درست بالای قلعه «بیبرنل» بود و سایه ی برج افتاده بود توی حیاط. کبوترها نشسته بودند روی دندانه های نوک دیوار و داشتند تن و بدنشان را تمیز می کردند. آن پایین، اسبی داشت توی طویله نفس نفس می زد.
قلعه ی «بیبرنل» خیلی بزرگ نبود. فقط یک برج کج و کوله داشت و ضخامت دیوارهایش حتی به یک متر هم نمی رسید. با این حال به نظر «ایگرن»، آن قلعه زیباترین قلعه ی دنیا بود.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.