باز از زخم زرد پائیز
می لغزد آرام
سوخته برگی
بی صدا
بر زمینه ی ذهن خست ه ام.
و بر نیزه بار خشک شاخه ها
می خواند پرنده ای
که رنگ صدایش
در لختی باغ
از باور برگ تهی ست.
ـ هر چند این برهنگی پایان پژمردگی نیست
که این سقوط بی مقیاس
بالیدن فصلی ست
سفید و
پر برف؛
بر فضای تاریک اندیشه ام. .