تال تمام عمر از خانه اش در دژ اسرارآمیز «هفت برج» بیرون نرفته. روزی ناگهان به او می گویند پدرش مرده؛ حفظ امنیت خانواده بر دوش او می افتد اما از خطری که قرار است خانواده و دنیایش را از هم بپاشاند بی خبر است. وقتی بلا نازل می شود، مجبور می شود از «برج سرخ» بالا برود تا «خورسنگ» بدزد. به نوک برج می رسد و... بعد به دنیای غریب و ناشناخته ی «سپربانوها» و «یخناو ها» و جادوهای پنهان سقوط می کند. آنجا تال با دشمنی رودررو می شود که جانش را نجات می دهد و آینده ی او و خانواده اش را در دست دارد.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟