حالا دیگر کاملا اطمینان داشت که در حال مرگ است، اما کنجکاو شده بود. نمی خواست پیش از این که همه چیز را بفهمد از دنیا برود. اگر یک مرد می توانست دهان نداشته باشد، فک نداشته باشد، زبان نداشته باشد، دندان نداشته باشد و بینی نداشته باشد، به نظر منطقی می آمد که تعداد دیگری از قسمت های بدنش را هم نداشته باشد.
او بچه های کوچکی را دید که در گهواره ی خود تکان می خوردند و با مشت های کوچک، چشمانشان را می مالیدند و می خندیدند یا گریه می کردند یا کمی بوی بد می دادند اما سرشار از سلامتی بودند و به صبحگاه خوشامد می گفتند، به سپیده دم خیر مقدم می گفتند.
برای خاطر خدا ما را به جنگ برای چیزی بفرستید که بتوانیم ببینیم و لمس کنیم و درک کنیم. دیگر بس کنید استفاده از کلمات پرطمطراق و پوچی مانند دفاع از سرزمین مادری، سرزمین پدری، سرزمین ملی و یا سرزمین اجدادی. همه این ها یکسانند. این سرزمین چه دردی را از شما دوا می کند هنگامی که مرده اید و دیگر وجود ندارید؟