نگارش از شفافیتی دوست داشتنی و ارتباط پذیری فرای مرزهای زمان برخوردار است.
درامی بی نظیر و گیرا درباره کهن سالی و از دست دادن معنا.
جست و جویی بی پروا دربارۀ آسیب هایی که ما با نام عشق به دیگران وارد می کنیم.
برخی کتاب ها، همچون برخی از افراد، نیازمند صبر و حوصله ی زیاد و توجه بسیار برای درک زیبایی و پیچیدگی آن ها هستند. سابو در داستان ترانه ایزا به ما خوانندگان خوش شانس درسی می آموزد؛ درسی که اینچنین عالی بوده اما ایزای بی ترانه نمی تواند آن را یاد بگیرد.
ارواح، فرشتگان و شیاطین در این مراقبه ی آرام بر اندوه و عشق و تاریخ شناورند.
با اینکه عکس هایی از دوروژ دیده بود، این دهکده هیچ شباهتی با تصوراتش نداشت. یک بار، وقتی دختر جوانی بود، خاله اما را تا چشمه ی آبگرمی در سنت متی همراهی کرده بود و تصویر آن روستا توی ذهنش باقی مانده بود: صدای ناقوس کلیساها در میدان اصلی، نوازنده های خیابانی وقت ناهار، آبخوری ها زیر سایه ی درختان چنار، رستورانی با سر و شکلی بی قواره که پنجره های کرکره ای داشت و دروازه ی عریض برای ورود اتوبوس ها پای تپه های ناهموار، ساحل دریاچه، پلاژ ساحلی، امواج کبود، سبز سیر، خاکستری و گاهی سرخ سرخ، دندان های سفید و لرزان کف وقتی که باد می وزید. روستای سنت متی بالای تپه ها بود و خیابان هایش چنان شیبی داشتند که انگار ساختمان های روستا تقلا می کردند از هم پیشی بگیرند و خودشان را برسانند آن بالا. برای قدم زدن که به روستا رفتند، مردانی لاغر و عبوس را دیدند که تورهایشان را کنار جام های فلزی و پیاله های آب جوخوری روی تخته چوب هایی پهن کرده بودند تا خشک شوند و همین طور زنانی سبزه رو را با چشمانی کشیده و بچه هایی پابرهنه که با قدم های کوچکشان مرغ و خروس ها را دنبال می کردند یا بازدیدکنندگان چشمه ی آبگرم را تماشا می کردند. خانه ها گالی پوش بودند و روی سقفشان لک لک نشسته بود و بالای سر روستا آسمان سخت و سرد دیده می شد و در دوردست ها قله های آتشفشانی پوشیده از درخت. در ویترین فروشگاه روستا نوار چسب حشره گیر و شکر قهوه ای برای فروش گذاشته بودند. این روستا اداره ی پست نداشت، فقط یکی در محوطه ی چشمه ی آبگرم بود که با داروخانه و مطب دکتر در یک راسته بودند، گرچه سالن عزاداری در خیابان اصلی روستا قرار داشت و تابوت های آبی روشن و قهوه ای سوخته اش را کنار کفش فروشی در معرض دید گذاشته بودند. تابوت های تابوت سازی کامرمان تناسبی با حال و هوای چشمه ی آبگرم نداشتند. اما دهکده ی دوروژ بر زمینی پست گسترده بود و محصور در میان حلقه ی جنگل های تیره، بر روی ماسه ساخته شده بود و هیچ شباهتی به سنت متی نداشت. در واقع هیچ شباهتی به هیچ روستایی که از بچگی در خاطرش مانده بود نداشت. از شیشه ی اتوبوس که بیرون را نگاه می کرد، چشمش خورده بود به یک شیرینی فروشی، یک سینما، یک زمین ورزشی و مطب یک دکتر؛ آن ها از کنار ساختمان بزرگی رد شدند که روی درش اطلاعیه ی یک برنامه نصب شده بود، مثل ورودی سالن تئاتر. مغازه ی کاشی کاری شده ی قصابی پر بود از انواع و اقسام برش های گوشت خوک به رنگ صورتی براق و چشمش که به آن ها خورد رویش را برگرداند چون منظره ی گوشت تازه اذیتش می کرد، هر چند خودش هم نمی دانست چرا.
سابو در این کتاب یک پرتره عمیق روانشناختی از روابط مادر و دختری، نقشهای خانوادگی و اجتماعی، سالخوردگی، مفهوم خانه و تقابل همدلی و خودخواهی ترسیم میکند. ماگدا سابو از عدم همدلی حرف میزند، از اینکه گاهی کمالگراترین افراد هم، که به ارزشهای انسانی پایبند هستند، ممکن است در درک نزدیکان خود ناکافی باشند. کتاب ترانه ایزا روایتی ساده، تمیز، عمیق و تکاندهنده دارد. کتابی که همدلی را یادآوری و آسان میکند. موضوعاتی که سابو برای رمانهایش انتخاب میکند، شخصیتهای کتابهایش و واکنشهای آنها، همه از دل زندگی واقعی آدمهاست. نویسندهای که هیچوقت ناامیدتان نمیکند.
سلام . حتما توصیه میشود . فاصله عمیق انسانها در عین نزدیکی ، رد پای گذشته در حال ، ترجیح علاقه ای به علاقه ای دیگر و معذب بودن از این ترجیح و واماندگی میان علاقهها ، سایه سنگین خیال ، جدال حقیقت و واقعیت . اینها بخشی از مواردی است که در این رمان به خوبی به آنها پرداخته میشود . حتما پیشنهاد میکنم . ترجمه خوبی هم دارد . در ضمن قطع کتاب پالتویی و جلد هم گالینگور است که به اشتباه درج شده .
سلام و وقت به خیر. اصلاح شد. متشکریم از حسن توجه شما.