«... فرهاد بی نوا داره قربانی تیام می شه. طفلی فکر می کنه داره زن می گیره، در حالی که خبر نداره زنش مرده. خنده داره، نه؟ می دونم. هیچم خنده دار نیست. هر کی بفهمه داره چه اتفاقی می افته، می شینه و کلی به حال و روز ما دو تا، زار می زنه. حالا صبر کن تا همه چی رو از اولش برات بگم»
خیلی عالی و زیبا اما حواستون باشه این تیه طلا جلد ابی که از نشر سخنه بازنویسی شده است و بعد از اون باید زرپران رو بخونید به هم مقداری مربوطه