نگاهت مریضه مثل روح من مثل روح زخمی و مجروح من به طرز عجیبی نه تنها نگات غمت هم شبیهه به اندوه من نگاهت مریضه مثل شاعری که شعراشو گم کرده تو قهقرا پر از حرف هایی که باید بگه دچار نفس تنگی واژه ها دچار یه وحشت، یه درموندگی یه تنهایی مزمن و ترسناک یه جور پانسمانه براش رختخواب یه جور اعتیاده علاقه اش به راک یه خشم فروخورده ی دیرهضم قرق کرده امروز و آینده شو خودش هم نمی دونه من هم که نه کی یادش میاد آخرین خنده شو؟