یک داستان عاشقانه ی پرتنش. سرشار از سوالاتی شجاعانه در مورد نژاد و طبقه اجتماعی.
به یاد ماندنی. با نثری زیبا.
تصویری فوق العاده نزدیک به واقعیت از ازدواج.
وقتی پای خاطرات به میان می آمد، چند قطره اشک از چشمانم سرازیر می شد، اصلا مهم نبود در آن لحظه کجا باشم، می گفتم که آلرژی دارم یا یک مژه در چشمم برگشته. زمانی که آن شب در «الویس»، چشمانم از احساس پر شد و بغض راه گلویم را گرفت، حس کردم این عشق است نه دلهره.
وقتی برای آن سفر برنامه ریزی می کردیم، فکر می کردم قرار است در خانه ی مادرش بمانیم بنابراین با خودم لباس خواب نیاورده بودم. به جای آن یک زیرپوش بلند تنم کرده بودم. «ری» لبخند زد و گفت که من را دوست دارد. صدایش گرفته بود، مثل تمام آن چیزی که من را در برگرفته بود. آنقدر جوان و بی فکر بودیم که فکر می کردیم این اتفاقات همه از روی شیفتگی است و بس. چیزی که ما به وفور آن را تجربه می کردیم.
بله من با توجه به این معیارها خوش شانس بودم اما در ازدواج من با «ری»، یک حس خوشبختی قدیمی وجود داشت، از همان هایی که فردی را پیدا می کنی که عاشق عطر تن او هستی.
کتاب خیلی خوب حس روابط رو بهتون القا میکنه و از طرفی با تک تک شخصیتهای کتاب میتونین ارتباط قوی بگیرین و درکشون کنین ، بیشتر از همه شخصیت رُی براتون قابل لمستر میشه حتی اگه یک زن باشید! کتاب خیلی خوبیه نویسنده صادقانه بک سری حس هارو از طرف شخصیتها بیان میکنه که تاریک اما واقعین ، و بنظرم یکی از اولین چیزهایی که ازش یادگرفتم این بود که هیچ کس بی عیب نیست اما درعین حال برای هرعملی و هر حرفی باید خودمون رو بجای طرف مقابل هم بزاریم و این کتاب دید جدیدی رو براتون به ارمغان میاره .