باز دوباره با این دختر بی سرو پا آمدی؟ صدای محکم، اما آرام مهشید خواهرم بود. سربلند کردم، به او خیره شدم و خندیدم: علیک سلام مهشید خانم... حرفی نزد و با چشمان قهوه ای درشتش فقط تماشایم کرد. جلو رفتم و همان طور کیفم را روی میز پرت کردم و گفتم: جواب سلام واجبه خواهر! و...