دکتر باربارا دی آنجلیس یکی از تأثیر گذارترین معلمان قرن بیستم در زمینه رشد شخصی و معنوی است که در ۳۵ سال گذشته به ده ها میلیون نفر در سراسر جهان با پیام های الهام بخش خود در مورد نحوه ی خلق یک زندگی آزاد واقعی، داشتن روابطی سالم و سرشار از عشق و همچنین رشد شخصی کمک کرده است. وی به عنوان یکی از بهترین نویسندگان جهان که در حوزه سینما و سمینارهای انگیزشی هم فعالیت دارد توانسته است به شهرت بسیار بالایی برسد. او همچنین در زمینه ی تحول فردی یکی از بهترین ایده های خود باوری در سال ۱۹۸۰ را داراست. باربارا از طریق سمینارهای فروخته شده خود، برنامه های تلویزیونی و رادیویی، نشر و گفتگو، برند خود را ایجاد کرد. نه تنها شرکت ها، افراد مشهور و کارآفرینان بلکه هر کسی که خواستار تحول کسب و کار و بهبود روابط خود می باشد برنامه های دکتر دی انجلس را دنبال و پیگیری می کند.
دکتر باربارا دی آنجلیس یکی از مؤثرترین معلمان زمان ما در زمینه رشد شخصی و معنوی است. طی بیست و پنج سال گذشته ، وی با پیام های مثبت خود در مورد عشق ، خوشبختی و جستجوی معنا در زندگی، آثار خود را به میلیون نفر در سراسر جهان رسانده است. او نویسنده چهارده کتاب است که به بیش از بیست زبان منتشر شده است. از جمله پرفروش ترین های نیویورک تایمز با نام "لحظه های واقعی ، اسراری درمورد مردان که هر زنی باید بداند" ، "سوپ مرغ برای روح زوجین" و "آیا شما شخص مورد نظر من هستید؟" باربارا میزبان برنامه های تلویزیونی در CNN ، CBS و PBS است.
خطاب به مردها: می دانم به رغم تلاش های من برای توضیح این اولویت زن ها، حتما پیش خودتان غر می زنید که: «چرا کیک عشق زن ها شباهت بیشتری به کیک عشق ما ندارد» یک برش کوچک مختص عشق و بقیه ی برش ها برای دیگر نواحی زندگی. این منطقی تر و عاقلانه تر است. چرا زن ها باید این قدر توجه و وقت خود را برای ما صرف کنند؟ چرا باید برای حرف زدن با او جدول هایی را از بر کنم؟ چرا این قدر همه چیز مشکل است؟ این شکایت خاطره ای را که مربوط به چند سال گذشته است برایم زنده می کند. در رابطه ای جدی با مردی بودم که او را خیلی دوست داشتم. مشغول یکی از آن بحث های داغ درباره ی خودمان بودیم. از آن بحث هایی که وسط آن مردها دوست دارند فرار کنند. سعی داشتم به او توضیح دهم که چرا نیاز دارم بیشتر مرا از خود مطلع کند، برای باهم بودنمان برنامه ریزی کند، و همین طور روزها بدون آن که اطلاعی بدهد، ناپدید نشود. او در سکوت به صحبت هایم گوش کرد و سپس با ناراحتی گفت: «چرا سرت به زندگی خودت نیست و این قدر به من فکر می کنی؟» ای کاش مشغول کارها، پرونده ها و علایق خودت بودی و بعد اگر اتفاق می افتاد که زنگی به تو بزنم، می گفتی: «اوه، سلام، چقدر خوشحال شدم زنگ زدی، چند دقیقه است که سرم خیلی شلوغ است. خب، حالت چطوره؟» اما هر وقت که به تو زنگ می زنم، هیجان زده می شوی و هر وقت هم که نمی زنم ناراحت می شوی و قضیه راخیلی بزرگ می کنی. چرا نمی توانی مشغول کارهای خودت باشی و چرا این قدر به من فکر می کنی؟» به شوخی به او گفتم: «به عبارت دیگر شما از من می خواهید که یک مرد باشم. اینطور نیست؟» پاسخ داد: «نه، من چنین چیزی نگفتم. من فقط گفتم که ای کاش فکرت این قدر روی عشق متمرکز نبود.» به او گفتم: «همین که گفتم. تو می خواهی من مثل مردها باشم.»