کتاب سونات کرویستر

The Kreutzer Sonata
و چند داستان دیگر
کد کتاب : 2340
مترجم :
شابک : 978-9643625900
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 604
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1889
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : ---

سونات کرویتسر
The Kreutzer Sonata
کد کتاب : 37198
مترجم :
شابک : 978-9643744960
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 164
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 1889
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سونات کرویستر اثر لئو تولستوی

کتاب سونات کرویستر، رمانی نوشته ی لئو تولستوی است که نخستین بار در سال 1889 انتشار یافت. زمانی که پوژدینشف، یکی از مقامات دولت محلی، شک می کند که همسرش رابطه ای مخفیانه با یکی از دوستان و همکاران خود دارد، این تردید و احساس حسادت، تمام فکرش را به خود مشغول می کند و او را به سوی ارتکاب قتل می کشاند. این کتاب جذاب که از همان بدو انتشار در سال 1889، نام خود را به عنوان اثری جنجال برانگیز مطرح نمود، آرمان های مسیحی پرشور تولستوی در آن زمان، مواجهات او با مسئله ی عشق و شهوت، و اندیشه های این نویسنده ی بزرگ درباره ی نقش هنر و موسیقی در جامعه را در قالب داستانی جذاب و به یاد ماندنی به تصویر می کشد.

کتاب سونات کرویستر


ویژگی های کتاب سونات کرویستر

لئو تولستوی از بزرگترین نویسندگان ادبیات روسیه

فیلم هایی در سال های مختلف بر اساس این کتاب ساخته شده است.

لئو تولستوی
لف نیکلایویچ تولستوی، زاده ی 9 سپتامبر 1828 و درگذشته ی 20 نوامبر 1910، فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده ی روس بود.لئو در خانواده ای اشرافی و با پیشینه ی بسیار قدیمی در یاسنایا پالیانا (در 160 کیلومتری جنوب مسکو) زاده شد. مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد و پس از آن تحت سرپرستی عمه اش تاتیانا قرار گرفت. او در سال 1844 در رشته ی زبان های شرقی در دانشگاه قازان نام نویسی کرد، ولی پس از سه سال، در تاریخ 1846 تغییر رشته داد و خود را به دانشکده ی حقوق منتقل کرد تا با کسب دانش وکالت ...
نکوداشت های کتاب سونات کرویستر
Moments of dramatic genius.
لحظاتی از نبوغ دراماتیک.
Elizabeth Hardwick, American literary critic

Compelling and startling.
هیجان انگیز و خیره کننده.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب سونات کرویستر (لذت متن)
اوایل بهار و درست دومین روز از سفر بی وقفه مان بود. تقریبا اکثر مسافران فقط قصد طی مسافت کوتاهی را داشتند، بنابراین مردم مرتبا در راهروی قطار و واگن ها در رفت و آمد بودند. تنها سه نفر مانند من از ابتدای مسیر سوار شده بودند و در تمام طول سفر همچنان سر جایشان نشسته بودند. یکی از آن ها خانم میانسال و نه چندان زیبایی، با چهره ای فرسوده و درحال سیگار کشیدن بود که یک کت و کلاه تقریبا مردانه به تن داشت و مردی پر حرف و حدودا چهل ساله با چمدانی نو او را همراهی می کرد. نفر سوم هم مرد ریزه اندامی بود که تمام حرکاتش آنی و عصبی بود، گرچه پیر نبود اما موهای مجعدش قبل از موعد به خاکستری گرویده بود و در چشمانش برق خاصی بود که با تغییر سمت و سوی نگاهش از جایی به جای دیگر سوسو می زد...

حس می کردم که این انزوا طلبی او را غمگین کرده است. بارها تلاش کردم تا سر صحبت را با او باز کنم. حتی از آنجایی که در کوپه قطار به صورت اریب و رو به روی هم نشسته بودیم بارها نگاهمان به یکدیگر گره خورد، اما هربار جهت نگاهش را تغییر می داد، مشغول خواندن کتاب می شد و یا از پنجره به بیرون نگاه می کرد.

کمی قبل از غروب خورشید در روز دوم، قطار در یک ایستگاه بزرگ توقف کرد. مرد عصبی از واگن بیرون رفت. سپس با مقداری آب جوش بازگشت و برای خودش چای درست کرد. آن مردی که چمدان نویی داشت هم، که البته بعد ها متوجه شدم او یک وکیل است، با همسفرش که همان بانوی سیگاری و میانسال بود برای صرف یک فنجان چای به بوفه رستوران رفتند. در خلال غیبت آنان چندین مسافر جدید دیگر وارد واگن شدند. یکی از آن ها پیرمردی بلند قامت، با صورتی اصلاح شده و پر از چین و چروک بود. از قرار معلوم او یک بازرگان بود. کتی از جنس پوست موش خرما پوشیده بود و یک کلاه ماهوتی بر سر گذاشته بود. او در جای موقتا خالی وکیل و همراهش نشست و خیلی زود با آن مرد جوانی که به نظر یک فروشنده می رسید و در همین ایستگاه وارد این کوپه شده بود هم صحبت گشت.