با نثری شکوهمند و جذاب.
این کتاب، کوتاه است اما اثری است که مخاطبین پیر و جوان به این زودی ها فراموش نخواهند کرد.
به شدت تکان دهنده، و قدرتمند.
دعا می کنم که خداوند این قایق را در مسیر درست هدایت کند، آنگاه که ساحل از پیش چشمانمان دور می شود و ما به مانند ذره ای ناچیز در میان آب های متلاطم غوطه ور و در دست امواج خروشان کج و راست می شویم و هر لحظه به غرق شدن نزدیک.
دعا می کنم که وقتی خشکی ها از دیدرس خارج می شوند و ما همچون سرگین مگس در آب های مواج پایین و بالا می شویم، و خیلی آسان بلعیده می شویم، خدا کشتی را به سلامت در میان دریا پیش براند. چون تو، تو ارزشمندترین محموله ی این دریا هستی، مروان، ارزشمندترین باری که دریا به خود دیده است. دعا می کنم که دریا این را بداند.
من خاطره ای خیلی روشن از مادرت در آن سفر دارم، که گله گاوهای در حال چریدن، در مزرعه ای مملو از گل های وحشی را به تو نشان می داد. ای کاش تو آنقدر جوان نبودی. اگر آنطور بود، بی شک آن خانه روستایی، دیوارهای سنگی دود گرفته اش را، و نهری که من و عموهایت رویش هزاران سد کوچک در عالم کودکیمان ساخته بودیم را، فراموش نمی کردی.
داستان این کتاب درباره پدری هست که پسرش را با قایق از سوریه خارج کرده و نگران سلامتی فرزندش هست. داستان درباره پناهجویان سوری هست و با نثری شاعرانه دردها و رنجهای آنها روایت میشود