هر کس، لااقل یکبار، از نظر روان شناختی می میرد و زنده می شود؛ اگر این در جوانی رخ دهد، شانس زندگی دوباره وجود دارد؛ در پیری اما زمان از دست رفته است.
پذیرش زندگی عادی، نزد بسیاری، به اجبار پیش می آید؛ اما حتی کسانی که روزی خیال می کرده اند دارای اختیار هستند و در مقابل زندگی معمولی قیام کرده اند و با اعتراض انقلابی، آن را نپذیرفته اند، هنگامی که لازم شود خواهند پذیرفت.
جست وجوی اش به دنبال خدا، او را، نه به خدا، که به پذیرفتن شرایط زندگی انسانی رساند؛ کوشش برای فراگیری چه گونه زیستن و شرایط زیست را بهتر کردن، به جای تسلیم شدن به نیروهای برتر و مبارزه برای بهبود شرایط. تسلیم نشدن و مبارزه کردن در شرایطی که امید بهبود وجود دارد کار چندان دشواری نیست، فقط باید امید را زنده نگه داشت. وقتی نومید هستیم باید بدانیم چه گونه با نومیدی خود کنار بیاییم و بتوانیم بدون آنکه خود را فریب داده و امید واهی به خود تزریق کنیم، باز هم به زندگی ادامه دهیم.