دیگر چه چیزهایی را از دست داده ام؟ چند بار در طول زندگی ام در ایوان پشتی نشسته بودم، نه جلویی؟ چه چیزهایی به من گفته شده که هرگز نتوانسته ام بشنوم؟ چه عشقی احتمالا وجود داشته که من هرگز احساس نکرده ام؟
تنها دلیلی که توانسته ام تا حالا زندگی کنم، این بوده که من گذشته ام را دنبال خودم نمی کشم، آن را رها می کنم. اگر آن ها را راه بدهم، در باز خواهد شد و طوفانی از درد، قلبم را پاره پاره و چشم هایم را از شرم کور می کند و فنجان ها و بطری ها را می شکند و پنجره ها را به هم می کوبد تا این که با لرزشی و هق هقی، من در را ببندم و تکه های خرد شده را جمع کنم.
هر چیز خوب یا بدی که در زندگی من رخ داده، قابل پیش بینی و غیر قابل اجتناب بوده است، خصوصا تصمیم ها و اعمالی که تضمین کرده اند من حالا کاملا تک و تنها باشم.