نام من، نام حقیقی من، اشالین دارکمیر تالین است. من آخرین پسر بازمانده مب، ملکه دربار زمستان هستم و برای او، مرده ام.
سقوط من، مانند هر داستان دیگری، از آشنایی با یک دختر شروع شد...
اش، پرنس سابق زمستان، همه چیز خود را رها کرد؛ منسب شاهزادگی اش، خانه اش و حتی سوگند وفاداری اش را. همه و همه برای یک دختر... و همه و همه برای هیچ!
مگراینکه بتواند روحی برای خود پیدا کند.
برای اش ، پرنس یخی، عشق نقطه ضعفی بود که فقط ابلهان و انسانهای فانی میتوانستند داشته باشند. مرگ نافرجام و هولناک عشقش هرگونه احساس لطیفی را که ممکن بود پرنس زمستان داشته باشد، کشته بود یا حداقل خودش این طور تصور می کرد. اما زندگی همیشه آنطور که تصور میکنیم پیش نمی رود! مگان چیس، دخترک نیمه فانی و نیمه فی، حصارهای سرد و یخی قلب پرنس اش را درهم شکست و با یک سوگند، او را برای همیشه به عنوان شوالیه به خود پایبند کرد. زمانی که تقریبا تمام سرزمین فیری به دست فی های آهنی نابود شد، مگان سوگند را شکست تا جان پرنس را نجات دهد.
اکنون مگان ملکه ی آهن است، فرمانروای سرزمینی که هیچ فی زمستان و تابستانی نمی تواند در آن جان سالم به در برد. برای زنده ماندن در سرزمین آهن، اش باید روح و جسم یک فانی را داشته باشد؛ اما آزمون هایی که برای به دست آوردن آن ها باید از سربگذراند، طاقت فرسا و غیرممکن هستند. در طول این راه تاریک و پر پیچ و خم، پرنس موضوعی را متوجه میشود که همه چیز را برای همیشه تغییر می دهد؛ حقیقتی که سیاه ترین باورهایش را به چالش کشیده و به او نشان می دهد که گاهی برای بزرگترین فداکاری، به چیزی بیش از شجاعت نیاز است.
شوالیه آهن، چهارمین و آخرین کتاب از سری کتابهای "فی آهنین"، نوشته جولی کاگاوا است. این کتاب از زبان اش نوشته شده و ماجرای تلاشهای را او برای پیدا کردن روح خود و زندگی دوباره با مگان در سرزمین آهن، شرح میدهد.
کتاب شوالیه آهن، همان محسورکنندگی، تخیل و ماجراجویی آلیس در سرزمین عجایب، نارنیا و ارباب حلقه ها را با چاشنی عشق و احساس و عاطفه دارد.
جولی کاگاوا داستان سرایی خارق العاده است!
پنج ستاره برای کتاب "شوالیه آهن"جولی کاگاوا؛ اگر شما از طرفداران سبکهای اکشن و رومنس هستید و دوست دارید بالغ شدن و پخته شدن شخصیت های داستان را در پیمودن آزمون های سخت و طاقت فرسا تماشا کنید؛ همانقدر که من عاشق این داستان هستم، آن را دوست خواهید داشت.
ده سال قبل، روز تولد شش سالگی ام، پدرم ناپدید شد. نه، او ما را ترک نکرد. ترک کردن، کشوهای خالی و چمدان های بسته را در ذهن تداعی می کند؛ و کارت تبریک تولد دیرهنگام که یک ده دلاری لای آن گذاشته شده. ترک کردن به معنی این است که از زندگی با من و مادر ناراضی بوده یا یک عشق جدید در جای دیگر پیداکرده. هیچ کدام از این ها درست نبود. در ضمن او نمرده؛ چون اگر مرده بود خبرش به گوش مان می رسید. نه تصادف اتومبیلی در کار بود، نه جنازه ای، نه پلیسی که دوروبر یک صحنه ی جنایت وحشیانه بپلکد. همه چیز خیلی بی سروصدا اتفاق افتاد. روز تولد شش سالگی ام، پدرم مرا به پارک برد؛ یکی از جاهای محبوبم در آن زمان بود. پارک کوچک و دنجی در وسط ناکجاآباد، با یک مسیر برای دویدن و برکه سبز کدری که توسط درختان کاج احاطه شده بود. در کنار برکه بودیم که صدای جرینگ جرینگ ماشین بستنی فروش را در محوطه ی پارکینگ بالای تپه شنیدم. وقتی به پدرم التماس کردم بستنی میوه ای- شیری بخرد، پدر خندید، چند اسکناس به دستم داد و مرا به سمت ماشین بستنی فروش روانه کرد. این آخرین باری بود که پدر را دیدم.
صبح روز قبل از تولدم، بیدار شدم، دوش گرفتم و کمدم را زیرورو کردم تا چیزی برای پوشیدن پیدا کنم. معمولا هر لباس نسبتا تمیزی که دم دستم روی زمین بود را می پوشیدم؛ اما امروز یک روز ویژه بود. روزی که بالاخره اسکات والدرون ( ۳) متوجه من می شد. می خواستم بی نقص باشم. البته کمدم به طرز غم انگیزی خالی از لباس های عامه پسند بود. درحالی که دخترهای دیگر ساعت ها جلوی کمدشان ناله می کردند "حالا چی بپوشم؟"، داخل کشوهای من عملا سه چیز وجود داشت: لباس های مغازه ی دست دوم فروشی، لباس هایی که دیگران به من داده بودند و شلوارهای سرهمی. با نفرت به لباس های اندکم چشم غره رفتم. کاش انقدر فقیر نبودیم. می دونم که پرورش خوک شغل جذاب و نون و آبداری نیست؛ اما آدم انتظار دارد مامان بتونه حداقل یک شلوار جین درست حسابی برام بخره. اوه... خب فکر کنم اسکات باید تحت تاثیر وقار و جذابیت ذاتی ام قرار بگیره، البته اگه جلوش آبروریزی نکنم.
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
اوایل حوصله سربر بود ولی قشنگ بود . اش و پوک رو بیشتر شناختیم . من که شیپشون میکنم .
دوسش داشتم ولی این جلدش بعضی جاهاش حوصله سربر بود
کتاب خیلی قشنگی بود هر چهار جلد این مجموعه من به شخصه فک نمیکردم کاراکتر اَش اینقدر تاریک باشه پوک رو بیشتر دوست داشتم 😅
برای خوندن مجموعهی رویازاد آهنین باید کمی صبور باشید. چون اوج جذابیت و هیجان داستان رو از جلد سوم میبینید. سه جلد اول از زبان مگان و جلد چهارم از زبان اَش نوشته شده. اگر داستان رو عمیق و با دقت بخونید متوجه میشید که خیلی از شخصیتها و اتفاقهای این داستان نمادی از افراد و شرایط مختلف توی زندگی واقعی خودمون هستن. در نهایت خوندن این مجموعه رو به نوجوانان پیشنهاد میکنم در صورتی که قیمتهای عجیب نشر باژ مشکلی برای تهیهی این مجموعه براتون ایجاد نکنه !
خب از آذرباد میخونیم
ببخشید این کتاب چند جلده
این کتاب جلد چهارم از مجموعه سرزمین آهنه