درمن هزارحرف نگفته هزاردرد نهفته هزاران هزار دریا هرلحظه در طپیدن و طغیانند در من هزار آهوی تشنه در خشکسال دشت ریشانند در من پرندگان مهاجر ترانه های سفر را در باغ های سوخته می خوانند
می بینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته می پرسم از خودم/
این غریبه کیه از من چی می خاد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم؟/
باورم نمی شه
هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم/
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم ورش دارم/
می کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه/
منو توی آینه نشون می ده
می گه این تویی نه هیچ کس دیگه/
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها/
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟/
آینه می گه تو همونی که یه روز
می خاستی خورشید و با دست بگیری/
ولی امروز شهر شب خونه ات شده
داری بی صدا تو قلبت می میری/
می شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه/
آینه می شکنه هزار تیکه می شه
اما باز تو هر تیکش عکس منه/
عکسا با دهن کجی به هم می گن
چشم امید و ببر از آسمون/
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی می دن تمومشون