من با زندگی قهرم داستان کودک تنها و غمگینی است که تصمیم گرفته دیگر هیچ وقت خوشحال نباشد. همه ی تابستان، خودم را در اتاقم تنها زندانی می کنم و حتی بعد از آن هم نمی خواهم به اردو بروم. از اینجا هم هیچ جا نمی روم. فردا صبح، وقتی بابا بخواهد مرا به ایستگاه راه آهن ببرد، به او خواهم گفت نه، نمی خواهم بروم. برای اینکه تصمیم گرفته ام دیگر تفریح نکنم. هیچ وقت. من تصمیم گرفته ام اعتصاب کنم. آدم وقتی خوشحال نیست این کار را می کند…