مجموعه ای از صمیم قلب رضایت بخش از فجایع سرگرم کننده نزدیک به فاجعه، مملو از زوزه های خارق العاده
همان لحظه بود که متوجه شدم دهان جورج به سبک عجیب و بی معنی باز مانده. که به خودی خو عجیب نیت و معمولا مرا آزار نمی دهد. در ضمن، چشمانش هم زیر شیشه های عینکش قلنبه شده بودند، انگار یک نفر آنها را از داخل فشار می داد اما این حالت هم برایم ناآشنا نبود. اما چیزی که مرا نگران کرد طرز بالا بردن دستانش بود. انگشت خپل و لرزان خود را به طرف جنگل دراز کرده بود. من و لاکوود مسیر انگشتش را دنبال کردیم، و دیدیم. در تاریکی و میان تنه ها و شاخه های در هم تنیده ی دختان، نوری روح مانند در حال نزدیک شدن بود. گفتم: غیر ممکنه من همین الان اونو منفجر کردم. نمی شه دوباره شکل گرفته باشه.......
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
یه کتاب واقعا خوب
فوق العادس واقعا ارزش چند بار خوندنو داره
بی نظیر❤️👻