شکی نیست که قاچاق انسان تجارتی وقیح و بی رحمانه است، اما در این راه، همه ی انسان ها با هم به سمت ویرانی کشیده می شوند، حالا مهم نیست در چه چرخه ای و کجا باشند. همگی راه هایی پیدا می کنیم تا با هم تماس بگیریم، با هم گریه کنیم، بخندیم، حتی در بدترین اوقات. من و مادرم نیز با زنانی که به نوعی در زندگی مان گذری داشتند، آشنا و با برخی دوست شدیم. مای انگ اکی در آغاز چهل سالگی بود و اهل هایسان. او دو بار از کره شمالی فرار کرده بود. اولین بار، همراه دخترش که حدودا هم سن من بود. از رودخانه گذشتند و با هم فروخته شدند، اما زمانی که با شوهر چینی اش زندگی می کرد، پلیس دستگیرشان کرد و مادر و دختر را به کره شمالی برگرداند. دختر برای کار در اردوگاه اجباری خیلی کوچک بود، بنابراین به مرکز بازپروری فرستاده شد که به این معنی بود که چند هفته باید گرسنگی می کشید و کتک می خورد. مای انگ اکی به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد، جایی که شکنجه می شد و تا سر حد مرگ کار می کرد. بعد از آزادی، مای انگ اکی دوباره تصمیم گرفت که خطر فراری دیگر را به جان بخرد. با آنکه دخترش خیلی ترسیده بود و با او همراه نشد، مای انگ اکی دوباره از مرز رد شد و به دست زی فانگ افتاد و در انتها به هانگ وی فروخته شد. مادرم و او مونس خوبی برای هم بودند، زیرا هر دو اهل هایسان بودند و مای انگ اکی نیز زنی خوش مشرب و خوش اخلاق بود. متأسفانه، هانگ وی او را به کشاورزی از کار افتاده فروخت. او با مای انگ اکی رفتار ناشایست و بدی داشت مردک شکاک بود و همیشه فکر می کرد این زن می خواهد فرار کند، بنابراین همه جا سایه به سایه دنبالش می رفت، حتی در حمام. سرانجام مای انگ اکی خسته شد و فرار کرد و به شهر پر هیاهوی شن یانگ رفت، جایی که جمعیت انبوهی از فراری های کره شمالی مخفیانه زندگی می کردند. هانگ وی با ارتباط های زیرزمینی که در شن یانگ داشت، او را پیدا کرد. حسابی کتکش زد و دوباره به کشاورز تحویلش داد. اگر او را تحویل نمی داد، هانگ وی مجبور می شد تمام پول کشاورز را برگرداند. زنانی که هانگ وی می فروخت، ضمانت یک ساله داشتند، درست مثل ماشین. وقتی من و مادرم داستان های مای انگ اکی و دیگر زنان را شنیدیم، تازه متوجه شدیم، درباره ی خطرهای دستگیری و اخراج به کره شمالی چیزی نمی دانیم. حتی داستان های بدتری را نیز شنیدیم، درباره ی زنان بارداری که جنین های دورگه ی چینی-کره ای در رحم داشتند که بسیار وحشتناک و غیر انسانی بود. پس از شنیدن تمام آن داستان های وحشتناک، من و مادرم قسم خوردیم هرگز با وجود این شرایط در کره شمالی، زنده به آنجا پا نگذاریم.
همیشه میدونستم که افراد در کره شمالی با محدودیتها و سختیهای زیادی روبرو هستن،اما با خواندن این کتاب جزئیات بیشتری از زندگی این افراد متوجه شدم. خواندن درباره وضعیت مردم کره شمالی برای من بسیار جذاب بود. این که بدونی افرادی در چند کیلومتری تو هستن که در آزادی و شاد زندگی میکنن اما تو. با خوندن این کتاب نسبت به شرایط زندگی خودم و کشورم شکرگزارتر شدم. خوندن این کتاب به شدت پیشنهاد میشه👌
خوبه اعصابت کشید راحت بخونی و شاد بشی من ناراحت شدم بعد از مطالعه افسرده ام میکرد