داستان های جان چیور، به سادگی، بهترین هستند.
ژرف و جسورانه... برخی از شگفت انگیزترین داستان هایی که یک آمریکایی تا به حال نوشته است.
رویدادی بزرگ در ادبیات زبان انگلیسی.
بهار دیده بودمش، بین دور سوم و چهارم مسابقه در کمپینو با کنت دوکاپرا، همانی که سبیل دارد، در جاده ای خوش دست و زیبا با کوه هایی دور، کامپاری می خوردند و آن ور کوه ها، ابر متراکم که در وطن، معنی اش توفان خانه برانداز بود، اما این جا هیچ معنی نداشت. دفعه ی بعد در تنرهوف در کیتزبال دیدمش، همان جا که مردی فرانسوی آواز کابوی آمریکایی را برای جماعتی در حضور ملکه ی هلند می خواند اما دیگر در کوهستان ندیدمش و فکر نکنم اهل اسکی بود، فقط مثل خیلی های دیگر به خاطر جمعیت و هیجانش می رفت آن جا. بعد در لیدو دیدمش و باز ظهری در ونیز وقتی سوار گوندولایی شده بودم، نشسته بود در مهتابی گریتی و قهوه می نوشید.
چطور مردمی که قصد ندارند مرگ را بفهمند، امیدوارند که عشق را درک کنند، و چه کسی زنگ هشدار را به صدا درخواهد آورد؟
من اینجا روی زمین بودم چون انتخاب کردم که باشم.
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
خوب و جالب بود :)
چرا همه جا مینویسی خوب و جالب بود؟! باشه بامزه. بسه دیگه. خندیدیم.
زهرا بسه دیگه زهرا اینقد کتاب خوندی و کامنت گذاشتی یکم به خودت استراحت بده همهی کتابای دنیا رو خوندی و اخرش هم خوب و جالب بود همین!؟!؟!