زن گوشه ای در انتظار طعمه اش کمین کرده بود. در هر گوشه کناری در دل تاریکی خود را مخفی می کرد. انگار تازه داشت متوجه واقعیت می شد و به ماهیت واقعی انسان ها پی می برد. این روزها مردم تمام زندگی خود را در دنیای مجازی در معرض دید همگان قرار می دهند و تصویری غیرواقعی از خود به نمایش می گذارند. آن ها فقط در خلوت که کسی نظاره گرشان نیست این ماسک را از چهره برمی دارند.
مدتی بود که آن مرد را زیر نظر داشت. کم کم داشت به ماهیت اصلی او پی می برد و ماسکی که بر چهره داشت کنار می رفت.
مرد هم در تاریکی خیابان ایستاده بود. زن، سایه به سایۀ او رفته بود و مرد مثل یک شکارچی دنبال جایی می گشت تا ماشینش را زیر ردیفی از درختان پارک کند. و تا زمانی که شب به نیمه رسید و چراغ خانه ها یکی یکی خاموش شدند، همچنان داخل ماشین نشسته بود. درنهایت از ماشین پیاده شده، در را به آرامی بسته و به آن طرف خیابان رفته و منتظر مانده بود. یعنی داشت چه کار می کرد؟
در این چند هفته ای که مرد را تعقیب می کرد، متوجه شده بود که او بچه اش را برای تاب سواری به پارک می برد، و نزدیک ظهر به یک باشگاه می رفت و همراه دوستانش، مثل دیوانه ها به تماشای بازی های ورزشی می نشست. همین طور به مادر جوانی که بچه ای نوپا و بچه ای دیگر در کالسکه داشت کمک می کرد خریدهایشان را از داخل ماشین به خانه ببرند. بعد به سوپرمارکت می رفت و برای خانواده اش مواد غذایی می خرید و چرخ دستی را پر از بستنی، بیسکویت هایی به شکل ماهی و تنقلات موردعلاقۀ بچه هایش می کرد.