اگر برایتان مهم نیست که در اتوبوس، قطار یا هر جایی از خنده روده بر شوید، این کتاب را بخوانید.
گریزهای درخشان فانتزی که جزئیات کمیک و حماقت الهام بخش آن، همزمان چشمگیر و کنترل شده است.
بیست سال که توی دایره ی جنایی اداره ی پلیس نیویورک باشید، همه جور چیزی می بینید. مثلا این که یکی از سهام دارهای وال استریت سر این که کی کانال تلویزیون را عوض کند، بردارد قند عسلش را قیمه قیمه کند یا خاخامی که شکست عشقی خورده، تصمیم بگیرد باسیل سیاه زخم بریزد روی ریشش و بعد همه را یک دفعه دم بکشد تو. به همین خاطر بود که وقتی یک بابایی آمار یک جنازه را توی ریورساید درایو، سر خیابان هشتادوسوم، داد که نه سوراخ گلوله رویش بود، نه زخم تیزی داشت و نه اثر کتک کاری، فوری نیفتادم به نتیجه گیری های مدل فیلم های نوآر، و به جای آن، موکولش کردم به یکی از آن هزاران تکان طبیعی یی که جناب شاعر معتقد بود بدن وارث شان است، اما نپرسید کدام شان. وقتی دو روز بعدش یک نعش دیگر هم توی سوهو پیدا شد، که البته اثری از آثار بدرفتاری هم رویش نبود، و سومی را هم توی سنترال پارک پیدا کردند، دکسدرین را گذاشتم کنار و به معشوق ابدی ام گفتم که یک مدت مجبورم تا دیروقت سر کار باشم. «عجیبه!» این را همکارم، مایک سویینی، موقعی که داشت آن نوار زرد معروف را دور صحنه ی جنایت می کشید، گفت. مایک خرسی است برای خودش که راحت می شود با خرس واقعی اشتباهش گرفت، و اصلا چندتایی باغ وحش هم باهاش تماس گرفته اند که وقت هایی که خرس واقعی مریض می شود برود و جایش را پر کند.
بسیاری از شوخیهای وودی آلن جنسی است که امکان ترجمه آن در ایران نیست بنابراین احتمالا این کتاب حذفیات زیادی داره