مامان گرگی گفت: فقط این که به نظرم کار جالبی است. بابای گرگی گفت: موافقم. مسابقه ی استعدادیابی مدرسه از آن رسم و رسوم های درست و حسابی است. مجبورت می کند از لاکت بیرون بیایی. گرگی گفت: من دوست دارم تو ی لاک خودم باشم. در ضمن، هیچ کاری هم بلد نیستم و تازه مسابقه هم همین امشب است. صبح شنبه بود. گرگی پشت میز آشپزخانه نشسته بود و کتابی درباره بالگردها می خواند و...