1. خانه
  2. /
  3. کتاب وحشی

کتاب وحشی

3.9 از 1 رأی

کتاب وحشی

The Savage
انتشارات: هوپا
٪15
150000
127500
معرفی کتاب وحشی
کتاب «وحشی» رمانی نوشته ی «دیوید آلموند» است که نخستین بار در سال 2008 منتشر شد. تصور کنید داستانی نوشته اید که پس از مدتی به واقعیت تبدیل می شود. این دقیقا همان اتفاقی است که برای «بلو بیکر» رقم می خورد—وقتی او درباره ی موجودی وحشی می نویسد که به تنهایی در جنگلی همان نزدیکی ها زندگی می کند. «بلو» پس از مرگ پدرش، با رویاپردازی درباره ی کودکی وحشی که غذایش از توت ها و موجودات از همه جا بی خبر بر سر راهش تشکیل شده، تلاش می کند تا اندکی از غم خود بکاهد. اما وقتی «وحشی» شبانه به سراغ یکی از قلدرهای محله می رود، مرز واقعیت و خیال در هم می آمیزد و «بلو» رفته رفته به سوالاتی در مورد هویت خودش و «وحشی» فکر می کند.
درباره دیوید آلموند
درباره دیوید آلموند
دیوید آلموند در سال 1951 میلادی متولد شد. اولین کتابش اسکلیگ نام داشت که در سال 2007 جایزه ی کارنگی را به دست آورد و در یک رای گیری عمومی، سومین کتاب محبوب کودکان اعلام شد و در سال 2010 نیز جایزه ی دوسالانه ی هانس کریستین اندرسن را از آن خود کرد. کتاب های دیگر او از جمله چشم بهشتی، گل و اسم من میناست تحسین مخاطبان و منتقدین را برانگیخته اند. آلموند از به چالش کشیدن استانداردهای جامعه و بحث درباره ی مضامین فلسفی و عمیق در کتاب های نوجوان و حتی کودکش وحشتی ندارد و شاید دلیل جذابیت روزافزون آثار او میان کودکان و بزرگسالان همین باشد.
نکوداشت های کتاب وحشی

داستانی فوق العاده تأثیرگذار و هوشمندانه درباره ی این که زخم ها چگونه به تدریج التیام می یابند.

Irish Times

اسرارآمیز و فوق العاده مسحورکننده.

Barnes & Noble

داستانی تأثیرگذار درباره ی اندوه، تسلی و امید.

Amazon
قسمت هایی از کتاب وحشی

صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم، صدای مامان را از اتاق «جس» شنیدم. داشت می خندید. بلند شدم و به اتاق «جس» رفتم. مامان داشت می گفت: «آخه این چه وضعی است!؟ تو در خواب هم نمی توانی خودت را تمیز نگه داری؟»

«جس» گفت: «بلو، نگاه کن من کثیفم!» بعد مثل بچه هایی که تازه زبان باز کرده اند، ادای حرف های محبت آمیز مامان را درآورد: «گوگولی مگولی!» وقتی صدای «جس» را شنیدم، انگار صدای خرخر «وحشی» را هم شنیدم.

او را دیدم. لبش پاره شده بود. دور چشم هایش سیاه بود و چنان نگاه عجیبی در چشم هایش بود که حتی مرا که در چندقدمی اش بودم، ندید. دوباره با خودم گفتم: «نه، امکان ندارد واقعیت داشته باشد.» با این حال برگشتم و به طرفش رفتم.

نظر کاربران در مورد "کتاب وحشی"
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

خیلی کتاب عجیبی بود نه سر داشت نه ته

1401/06/24 | توسطمهدیه پاپی
0
|