بله برادر کشیش. یک دوشیزه آمد. صبح اول وقت بود. روی کاه در میان بزهایمان پیدایش کردیم. خواب بود. انگشتان دستانش را در هم گذاشته بود، طوری که انگار داشت دعا می کرد.
تعجب نمی کنم که دنبال او هستید. مثل یک قدیسه بود. البته مذهبی نه. راهبه نبود. از این نیک زنان نبود. من را چه به آن جماعت؟ اما معلوم بود که پاکدامن و باتقواست.
زنم به او غذا داد و او پیش از این که غذا را بخورد، دعا کرد. او یکی از بزهای ماده مان را که گم شده بود، برایمان بازآورد. بز با او خیلی انس داشت. آن هم بزی که اصلا میانه ی خوبی با آدم ها نداشت.