این هم از آخرین برجک قلعه. بالاخره تمام شد. عقب عقب می روی و به قلعهی ماسه ای بزرگی که ساخته ای نگاه می کنی. درست در همین لحظه پدرت صدایت می زند: وقت شام است. بدو بیا. جواب می دهی: چشم بابا، 10 دقیقه ی دیگر می آیم. پدر: نه! وقتی می گویم الان یعنی الان و...