از سال نوی گذشته او را ندیده بودم. همین طور که آرنجم را به میز آشپزخانه تکیه داده بودم، به بازتاب چهره ام در بدنه فلزی دستگاه برشته کن نان نگاه می کردم. ریش، صورتم را نحیف تر نشان می داد، موهایم ژولیده و پای چشم هایم گود افتاده بود. همه این ها به دلیل کم خوابی و افراط در مصرف نوشیدنی سیب بود. یک تی شرت کهنه بلو اویسترکالت و شلوارک رنگ و رو رفته بارت سیمسون پوشیده بودم. تی شرت را در سال های دبیرستانم خریده بودم. شب پیش، پس از چهل وهشت ساعت نوبت کاری، همراه با ورنیکا بلنیسکی، جذاب ترین پرستار بیمارستان عمومی ماساچوست که کمتر از دیگران مردم گریز بود، به رستوران زاتری رفته و چند لیوان اضافه بر سازمان، نوشیده بودم.
فرانک کاستلو درحالی که قهوه ای غلیظ جلوی من می گذاشت، گفت: «یک اسپرسوی دوبل، بهترین تازیانه برای شروع روزی تازه ست.»
سپس پنجره ها را باز کرد تا هوای داخل سالن که بوی تند حشیش در آن مانده بود، عوض شود، اما از هرگونه تعبیر و تفسیری در این باره خودداری کرد. من، درحالی که گوشه چشمی او را برانداز می کردم، نان شیرینی ها را با سروصدا می جویدم. او دو ماه پیش، پنجاه سالگی اش را جشن گرفته بود، اما به علت آن موهای سفید و چروک های صورتش، به راحتی ده پانزده سال بیشتر نشان می داد. با این همه منش زیبا، خطوط چهره منظم و چشم های آبی آسمانی اش را که به پل نیومن مشابهت داشت، حفظ کرده بود. آن روز صبح کت و شلوار مارک دار و کفش های راحتی سفارشی اش را کنار گذاشته و به جای آن، یک شلوار قدیمی خاکی رنگ، یک پلوور ساییده شده شبیه پلوور راننده های کامیون و یک جفت کفش سنگین چرمی ضخیم شبیه کفش های کارگران ساختمانی پوشیده بود.
آن چه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب همین حالا اثر گیوم موسو بود. خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکان پذیر است. برای مطالعه ی دیگر کتاب ها در زمینه ی ادبیات داستانی می توانید به قسمت دسته بندی کتاب ها مراجعه و کتاب های این موضوع را یکجا مشاهده کنید.