مالون مولن چهار ساله در کابوس هایی که در آن او را به یک فرد کاملا غریبه می دهند، گیر افتاده و شروع به این ادعا می کند که مادرش مادر واقعی او نیست. معلمان او در مدرسه می گویند که همه چیز در تخیل اوست زیرا مادرش شناسنامه دارد، عکس هایی از او در دوران کودکی دارد و حتی پزشک اطفال تایید می کند که مالون پسرش است. روانشناس مدرسه، واسیلی، اعتقاد دیگری دارد زیرا کودک به وضوح این مبادله ی بین دو زن را توصیف می کند. واسیلی شروع به ضبط مکالمات آنها میکند و موجوداتی را که مالون در داستانهای کودکانه استفاده میکند و برای اسباببازی هایش تعریف می کند تفسیر میکند تا داستان را تا جایی که میتواند کنار هم بگذارد. واسیل که متقاعد شده است که مالون حقیقت را می گوید، به فرمانده پلیس ماریان اوگرس (Marianne Augrese) نزدیک می شود که در جستجوی باندی از دزدان بوده است که به یک فروشگاه لوکس دستبرد زده و زن و شوهری را در شهر همسایه دوویل کشته اند. ماریان که نمیداند چرا یک کودک ممکن است دروغ بگوید و شاید غریزه محافظتی و مادرانه خودش به او فعال شده، درخواست کمک واسیل را جدی میگیرد. ماریان و تیمش به زودی متوجه می شوند که خاطره مالون در دستان اطرافیانش است. اعضای سرد خانواده مولن و افرادی که با آنها ارتباط دارند. با توجه به اینکه خاطرات مالون از گذشته به سرعت محو میشود و جای خود را به دزدان دریایی، حیوانات و دیگر افکار معصومانهتر کودکان در سن او میدهد، ماریان به دنبال یافتن خطی است. کتاب مادرم دروغ می گوید که به خوبی نوشته شده و شکنندگی شناخت کودک را به نمایش می گذارد، رمانی جذاب است که باید دنبال شود.
کتاب مادرم دروغ می گوید
میشل بوسی، زاده ی 29 آپریل 1965، نویسنده ی رمان های جنایی، مفسر مسائل سیاسی و استاد جغرافیای اهل فرانسه است.او نوشتن را در دهه ی 1990 آغاز کرد و اولین رمانش را زمانی نوشت که یک معلم جغرافی جوان بود. اما مراکز انتشارات متعددی، از انتشار این رمان سر باز زدند. او سپس به نوشتن داستان های کوتاه روی آورد و توانست موفقیت هایی به دست آورد و راه خود را در مسیر نویسندگی حرفه ای هموار کرد.
Bussi is back, with his breathless style, to give us something to chew over.
بوسی با سبک نفس گیرش برگشته تا چیزی برای جویدن به ما بدهد.
Le Point
قسمت هایی از کتاب مادرم دروغ می گوید (لذت متن)
از دیروز، انتظار، فشار زیادی به او آورده بود. از همان زمانی که تیمو سولر را در نزدیکی داروخانه ای در محلهٔ سنت فرانسوآ پیدا کرده بودند. او چهار نفر را برای مراقبت در حد فاصل آبراه کومرس و آبراه روآ گذاشته بود. تقریبا یک سالی می شد که به دنبال تیمو سولر بودند. دقیق تر، نه ماه و بیست وهفت روز. تعقیب و گریز او از روز ششم ژانویهٔ ۲۰۱۵ آغاز شده بود. یعنی از همان روزی که تیمو در دوویل اقدام به سرقت کرد و تصویرش در دوربین های مداربسته ثبت شد. پس از آنکه یک گلولهٔ نه میلی متری پارابلوم۲ به جایی بین شش و شانه اش اصابت کرده بود، سوار موتورسیکلت مونش ماموت ۲۰۰۰ شد و از محل گریخت. ماریان خودش را خیلی خوب می شناخت. می دانست که قرار نیست تا فردا صبح بخوابد و فقط از وان به کاناپه و از کاناپه به تختخواب تغییر مکان خواهد داد. دلش می خواست نیمه های شب از جا بپرد و سوار اتومبیل شود. به این ترتیب، می توانست تخت نامرتبش، چراغ های روشن خانه، ظرف غذا و لیوان نوشیدنی اش را همین طور رها کند. فقط باید کمی زمان صرف می کرد تا برای گربه اش، موگوی، یک مشت غذا بریزد.