هوشمندانه، هیجان انگیز و انسانی.
بوسی با سبک نفس گیرش برگشته تا چیزی برای جویدن به ما بدهد.
از دیروز، انتظار، فشار زیادی به او آورده بود. از همان زمانی که تیمو سولر را در نزدیکی داروخانه ای در محلهٔ سنت فرانسوآ پیدا کرده بودند. او چهار نفر را برای مراقبت در حد فاصل آبراه کومرس و آبراه روآ گذاشته بود. تقریبا یک سالی می شد که به دنبال تیمو سولر بودند. دقیق تر، نه ماه و بیست وهفت روز. تعقیب و گریز او از روز ششم ژانویهٔ ۲۰۱۵ آغاز شده بود. یعنی از همان روزی که تیمو در دوویل اقدام به سرقت کرد و تصویرش در دوربین های مداربسته ثبت شد. پس از آنکه یک گلولهٔ نه میلی متری پارابلوم۲ به جایی بین شش و شانه اش اصابت کرده بود، سوار موتورسیکلت مونش ماموت ۲۰۰۰ شد و از محل گریخت. ماریان خودش را خیلی خوب می شناخت. می دانست که قرار نیست تا فردا صبح بخوابد و فقط از وان به کاناپه و از کاناپه به تختخواب تغییر مکان خواهد داد. دلش می خواست نیمه های شب از جا بپرد و سوار اتومبیل شود. به این ترتیب، می توانست تخت نامرتبش، چراغ های روشن خانه، ظرف غذا و لیوان نوشیدنی اش را همین طور رها کند. فقط باید کمی زمان صرف می کرد تا برای گربه اش، موگوی، یک مشت غذا بریزد.
کتاب جذابیه ولی اولش به خاطر اسم سخت شخصیتا به کم مبهم
خیلی خوب بود من خوندمش عالی بود عالی.
چرا انقدر گرون شد؟😑
کتاب جذابی هست