تفکربرانگیز و تشویش آور.
با پیرنگی مهیج، نقطه نظرهای متغیر، و پیچ و خم های غیرمنتظره.
سوالاتی که «نوول» از مخاطبین می پرسد، ساده و در عین حال ژرف است.
خدایا، چرا این اتفاقات دارد دوباره رخ می دهد؟ ما از آن خراب شده فرار کردیم که اینطور اتفاقات برایمان تکرار نشود. تفنگ و جنون. برای فرار از این چیزهاست که ما آمده ایم اینجا. فرار از مردهای اسلحه به دستی که در دل سیاه شب، در خانه ی آدم را می زنند. فرار از زانو زدن. تمام عمر زانو زدن.
فایده ای نداشت گفتنش. ضررش هزار برابر بود. نمی خواست نوع نگاه من به او عوض شود. «تیدیر» روزنامه نگار بود. خیلی هم در کارش خبره بود. درد کشیدن، بخشی از حوزه ی کاری اش بود. ولی از این که باعث شده بود ما هم در این درد شریک شویم، ناراحت بود.
حتی سعی هم نکردم جلویش را بگیرم. روزهای زیادی نیست که این حس بهم دست بدهد. ولی هستند. حالا دوباره به زانو افتاده. آرام است. می داند اوضاع از چه قرار است. هر کاری لازم باشد برای حفاظت از بچه هایمان انجام می دهد.
داستان یه خونوادهی ایرانی هست که از تهران مهاجرت کردن انگلیس و برای گرفتن تابعیت انگلیسی، شوهر خونواده یعنی حیدر، باید از طرف کل خونواده یه آزمون بده و با توجه به نتیجهی آزمون، همگی تابعیت میگیرن یا برمیگردن ایران در حین انجام آزمون یه حملهی مسلحانه صورت میگیره و درگیر شدن حیدر و ادامهی ماجرا در جریان باشید که تو نسخهی ترجمهی نشر خوب، هرگونه اشاره به ایرانی بودن و... رو حذف یا عوض کردن. یعنی اصلا مشخص نیست که این خونواده از ایران مهاجرت کردن. در کل داستان علمیتخیلیِ کوتاه و خوبی در مورد انتخابه و خوندنش رو پیشنهاد میدم