پروانة زیبا تازه از پیله بیرون آمده بود که خود را روی برگهای گل آفتابگردان دید. گل آفتابگردان از پیلة او نگهداری کرده بود و حالا از بیرون آمدنش خوشحال بود و به او ابراز علاقه میکرد. پروانه سئوالات زیادی دربارة عشق و دوست داشتن میکرد و گل به او جواب میداد. پروانة زیبا ناگهان روی برگها آفتابپرستی را دید که رنگ خود را به رنگ برگ تغییر داد. او که تاکنون آفتابپرستی ندیده بود از تغییر رنگ و براق بودنش لذت برد و عاشقش شد. آفتابپرست نیز به او اظهار عشق کرد و او را دعوت نمود تا نزدیکش برود. گل آفتابگردان سعی کرد از رفتن او جلوگیری کند، اما تلاشش بیفایده بود. پروانة زیبا با شوق به سوی آفتابپرست پرواز کرد و شکار شد. این متن خلاصهای از داستان «پروانه و گل آفتابگردان» است که به همراه داستان ماه من، ماهی کوچولوی دلتنگ و موش بینا در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.
کتاب ماه من