خلسه ی لجام گسیخته ای که از خوف زخمی شدن دست میدهد اگر مکرز شود،رنج ناسوری میشود که التیام نمی یابد.مگر با خود زخمی شدن و غریب تر این که اگر زخمی نشوی،این رنج ناسور تخفیف نایافته،برای مدت ها بی کم و کاست بر پیکر روحت می ماسد و می ماند همیشه همین است.کارهای نکرده راه های نرفته من را که خسته تر و کوفته تر میکنند.آن روزها وقتی جیغ آزیر قرمزبلندمیشد؛گویی پاهایم سر میخورد و با سرمی افتادم به دورن چاه عمیقی که آخر آن چاه از دنیایی دیگر سر در می آورد.من آن چاه و فرو رفتن در درازنای تاریک آن را به شیوه ای عجیب حس میکردم و این داستان خاطرات درون آن چاه است خاطرات دقایق سقوطم و در تاریکنای آن،خاطراتی از دنیای آن سر چاه.
کتاب چاهگردی با طعم سرکه