زن: کاش قادر بودم مجابت کنم. تو دنیایی فهم و مهربونی و من دنیایی دلهره دلهره دلهره. حرف هجوی نزنم، رفتار جلفی نکنم که یهو از چشمت بیفتم، با تو همه چیز تو چهارچوب نظم بود و عقل و ادب. من یکی که نه نظم داشتم نه ادب. عقل شم که چه می دونم؟ نع بابا دیوونه ت بودم، اصلا عقل کجا بود؟ می دیدمت دلم پر می کشید عین پیشی گربه هی پنجولت بگیرم، هی جیغ و ویغ کنم میاوو... [با لحن مرد] دخترجون، متین، مودب، معقول! ورزشت منظمه؟ درس و دانشگاهت مرتبه؟ آتیه دختر، به آتیه و آینده ت واقع بینانه نگاه میکنی؟ [با لحن معمولی] نع بابا، مرده شور آتیه! چه فایده آتیه ای باشه... [منقلب] دنیایی باشه و نازنینم، تو توش نباشی؟ آخ شاعر... دفترچه رو فرستادم بشه دیوان اشعارت، چرا انتشارش شد شیشه ی عمرت؟ اون کتاب نشد قاتق نونت، شد قاتل جونت!