در کتاب رمان کسی می آید، به تالیف مریم ریاحی، از آرامشی دل انگیز خواهید خواند؛ نگاه دل انگیز یار، گاهی قلب را تا آسمان می برد.
در بخشی از رمان کسی می آید می خوانیم:
چه تابستان باصفایی بود شهریور آن سال...!
چه نوازش دلچسبی باد به صورت خورشید می داد.
یک چشمی نگاهی به نور انداخت و دوباره صورتش را توی بالش گم کرد... چه لذتی می داد صبح های زود بیدار شدن از دست هجوم نور آفتاب...
صدای مامان مهری از طبقه ی پایین می آمد... «خورشید... خورشید جان» گویا بی فایده بود ادامه ی مقاومت... باید بلند می شد... سرش را از لای پشه بند بیرون آورد... چشم هایش را جمع کرد و آسمان را نگاه کرد... کلاغ ها همراه با گنجشک ها یک کنسرت درست و حسابی اعصاب خرد کن به راه انداخته بودند...
کتاب کسی می آید